سوگل متأثرانه به پای گچ گرفته اش اشاره می کند. – پات تا کی باید تو گچ باشه؟ همزمان نگاه سعید هم به پای گچ گرفته ی تبسم می افتد.…

چیزی نمانده اشک هایش سرازیر شود و دروغش را برملا کند. از او فاصله می گیرد و همانطور که تلاش می کند چهره اش را پنهان کند می گوید: ببخشید…

نیک زاد بزرگ نگاه آخری به تبسم می اندازد و به خدمتکاری اشاره می کند. خدمتکار به سرعت خودش را می رساند و ویلچرش را به سمت اتاقش می برد.…

الهه خانم به سمتش برمی گردد. – صبخیر عزیزم سپس نگاهی به سرتاپایش می اندازد. – جایی می خوایی بری؟ – خب راستش صاحبخونمون زنگ زد باید برم قرارداد خونه…

درست وقتی که تبسم می خواهد روی مبلی جای بگیرد، باراد را می بیند که از پله ها پایین می آید. او تی شرت جذب طوسی رنگی به همراه یک…

– بفرمایید لطفاً! دست‌هایش را مشت می‌کند و فشار می‌دهد، از اینکه تا این حد ناتوان است خودش را سرزنش می‌کند و سپس به سمت آن ماشین می‌رود، داخل که…