رمان ماتیک پارت 2201 هفته پیشبدون دیدگاه همه چیز خوب بود اما رنگ و بویی غریبانه داشت! لادن شب آخر روی ماسه ها دراز کشیده و خیره به ستاره ها پرسیده بود _ تو هم…
رمان ماتیک پارت 2192 هفته پیش۱ دیدگاه _ هنوز فصلش نرسیده ، بعد از کنکورت که اومدیم میخرم لادن با ولع به شاخهی بالا اشاره زد _ نمیخواد بخری باید بچینی! ساواش سرش را بلند…
رمان ماتیک پارت 2181 ماه پیش۱ دیدگاه با نیمخیز شدنِ دخترک مچ دستش را چنگ زد _ کجا؟ لادن موهایش را پشت گوشش فرستاد هنوز هم عادت نکرده بود به اینطور برهنه بودن در آغوش…
رمان ماتیک پارت 2172 ماه پیشبدون دیدگاه _ تازه عروس دومادم محسوب میشیم دخترک تلخ پوزخند زد _ آره خیلی! ساواش بحث را تغییر داد و هم زمان دستش را دور کمر…
رمان ماتیک پارت 2163 ماه پیشبدون دیدگاه _ مودب باش! لادن محکم به بازویش کوبید _ دفعه آخرت بود کنار من لاس میزدی! _ من لاس بزنم؟ با زن شوهر دار؟…
رمان ماتیک پارت 2153 ماه پیش۲ دیدگاه ترگل گاز کوچکی به گوشت زد شبیه به بچههایی که تازه غذا خوردن را شروع کردهاند _ وای چقدر خوشمزست لادن دست به سینه نگاهش کرد …
رمان ماتیک پارت 2143 ماه پیشبدون دیدگاه لادن سعی کرد سوتی ندهد _ تو ساحل پاشون پیچ خورد! ساواش با جدیت سری تکان داد و سمت آشپزخانه رفت لادن نمایشی لبخند…
رمان ماتیک پارت 2134 ماه پیش۲ دیدگاه لادن روی زانوهایش نیم خیز شد با چشمان گشاد شده هر دو دستش را محکم به دهانش فشرد تا فریاد نکشد باورش نمیشد چه میشنود!…
رمان ماتیک پارت 2125 ماه پیش۳ دیدگاه قبل از خروج از در آخرین طعنه را هم زد! _ نترس ، نزدیک آب نمیشم دستوراتت اجرا میشه آقای ناپدری! ساواش پوف کشید دخترک بی…
رمان ماتیک پارت 2115 ماه پیشبدون دیدگاه لیوان را دستش داد و پیراهنش را از تن بیرون کشید _ تقصیر منه میخوام از گرسنگی نمیری لادن بینیاش را به لیوان چسباند و بعد…
رمان ماتیک پارت 2105 ماه پیش۱ دیدگاه اتومبیل که مقابل ویلا توقف کرد ، ساواش پوف کشید _ دریا طوفانیه ، نزدیک آب نرو دخترک کولهاش را چنگ زد و همانطور…
رمان ماتیک پارت 2096 ماه پیش۲ دیدگاه صبحانه نخورد بود برخلاف ساواش که برای خودش سه تخم مرغ شکست و همراه ژامبون خورد زانوهایش را در آغوش گرفته و تا جایی که میتوانست…
رمان ماتیک پارت 2086 ماه پیش۳ دیدگاه از خواب که پرید هم زمان با باز شدن چشمانش لب زد _ وای خوابم برد صدای ساواش جدی بود _ بخواب ، دیشب به…
رمان ماتیک پارت 2077 ماه پیش۳ دیدگاه #part820 مــــــ💄ــــــاتیک صبح با صدای زنگ موبایلش ، قبل از زنگ ساعت بیدار شد نگاهی به لادن انداخت که کتاب به دست خوابش برده بود و سری به تاسف…
رمان ماتیک پارت 2067 ماه پیش۲ دیدگاه #part817 مــــــ💄ــــــاتیک لقمهاش را فرو داد و همانطور که پارچ آب را برمیداشت سعی کرد در مقابلِ حرافی های لادن چیزی بگوید! _ میدونستی من عاشق دختربچههام؟…