رمان مروا پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه . ***هَویرات***** -هیرا بس کن شر و ور نگو. کلافه دستی به موهاش کشید و عصبی اما آروم گفت : -یعنی چی یکی صیغهی توئه؟ پوزخندی…
رمان مروا پارت ۴2 سال پیشبدون دیدگاه عصبی گفتم : -نمیشه آدم با تو حرف زد، زبون دراز چی؟ تو حتی نمیذاری با پدرم زیاد در ارتباط باشم شورشو در آوردی دیگه، نمیذاری با…
رمان مروا پارت ۳2 سال پیش۱ دیدگاه هویرات عصبی چند برگ دستمال کاغذی برداشت و روی شکمم کشید. وقتی تمیز شد کنار رفت. لبم رو محکم زیر دندونم کشیدم و بلند شدم بعد از پوشیدن…
رمان مروا پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه منم به تبعیت از اون قاشقم رو برداشتم و شروع به خوردن کردم . تمام فکرم پیش پدرم بود. بعد از صرف شام فورا بلند شدم و اول…
رمان مروا پارت ۱2 سال پیش۱ دیدگاه با صدای کلافهی مردِ پشت پیشخوان به خودم اومدم. -خانم؟ خانم، حواستون کجاست؟ آروم گفتم : -بله، ببخشید…چقدر شد؟ با اخم گفت : …