رمان مروا پارت ۱۲۳4 ماه پیش5 دیدگاه لبخندی زد که چال گونهاش مشخص شد من رو کشید توی بغلش و فشارم داد. -ایرادی نداره زندگیم؛ تو همیشه بگو عزیزم مو شرابیِ دلبر. ازش جدا…
رمان مروا پارت 1225 ماه پیش1 دیدگاه وقتی از حموم بیرون اومد من رفتم و بعد از شستن خودم بیرون اومدم گرهی حوله رو محکم کردم. وارد اتاق شدم که اونم روی تخت نشسته بود.…
رمان مروا پارت ۱۲۱5 ماه پیش5 دیدگاه به چهرهی شاد شدهاش پوزخندی زدم با صراحت گفتم : -اگه قسم مامان زهرا نبود عمرا تو رو میبخشیدم، زیاد خوشحال نباش چون نگفتم بخشیدمت گفتم سعی…
رمان مروا پارت 1206 ماه پیش3 دیدگاه هَویرات به خودش آمد و خم شد تا پالتویش را بردارد. -یه تسویه حساب قدیمی بود. میثم پالتوی او را گرفت و از دستش کشید. -چه…
رمان مروا پارت ۱۲۰9 ماه پیش8 دیدگاه هَویرات به خودش آمد و خم شد تا پالتویش را بردارد. -یه تسویه حساب قدیمی بود. میثم پالتوی او را گرفت و از دستش کشید. -چه…
رمان مروا پارت 11911 ماه پیشبدون دیدگاه دخترک با دیدن لبخند هَویرات حرص زد. -به چی میخندی بخور دیگه تو هم ضعف کردی. پسر دهن باز کرد و انجیر را خورد. -داشتم…
رمان مروا پارت ۱۱۸11 ماه پیش4 دیدگاه وقتی چایی رو خوردن همگی بلند شدن که برن؛ میثم با اینکه دوست نداشت مُروا را ناراحت کند اما مجبور بود. -بهتره شما با ماشین بیاید مردم…
رمان مروا پارت ۱۱۷11 ماه پیشبدون دیدگاه -باشه باشه شرمنده تند رفتم سرده هوا… پوزخندی زدم و توجهی به حرفش نکردم. در رو باز کردم و پیاده شدم. خواستم در رو ببندم نگاهش کردم،…
رمان مروا پارت ۱۱۶11 ماه پیشبدون دیدگاه در رو زدن و توسط برادری که هنوز اسمش رو نمیدونستم در باز شد. به عقب چرخیدم با دیدن دو مردی که به شدت آشنا بودن نگاهم رو…
رمان مروا پارت ۱۱۵11 ماه پیشبدون دیدگاه با دقت به حرفش گوش میدادم و به این فکر میکردم که چرا اینکار ها رو کردم که باعث سکته پدرم بشه. بعد از کمی مکث دوباره توضیحاتش…
رمان مروا پارت ۱۱۴11 ماه پیشبدون دیدگاه دیگه نمیتونستم چشم هام رو باز نگه دارم، فقط متوجه شدم که من رو به خودش بیشتر نزدیک کرد. صبح که بیدار شدم تو حلق هم دیگه بودیم. دست…
رمان مروا پارت ۱۱۳11 ماه پیش2 دیدگاه صدای تلویزیون بلند شد. -برو بیارش بالا اون میخواد من رو ببینه برای چی من برم دیدنش؟ دختره انگار مات مونده بود از حرف های هَویرات…
رمان مروا پارت ۱۱۲11 ماه پیشبدون دیدگاه لبم رو گزیدم وقتی چیزی که میخواستم و پیدا نمیکردم محکم در رو میبستم. -داشتم دنبال وسایل برای درست کردن سوپ میگشتم. بلند شد که منم…
رمان مروا پارت ۱۱۱11 ماه پیشبدون دیدگاه مهسا خندهی آروم و غمگینی کرد. -فدات بشم مگه من گفتم تقصیر توئه؟ نه من نه مامان نه بابا تو رو ابدا مقصر نمیدونیم؛ دل که دست…
رمان مروا پارت 11011 ماه پیش1 دیدگاه -آدرس بده بگم سیاوش بیاد… یاد حرف هَویرات افتادم. -تهران نیستی؟ صدا های اونور خط خیلی زیاد بود؛ جای شلوغی بود. -نه اومدم کرج کار داشتم.…