رمان مروا پارت ۵ 3.6 (22)

بدون دیدگاه
  .   ***هَویرات*****   -هیرا بس کن شر و ور نگو. کلافه دستی به موهاش کشید و عصبی اما آروم گفت :   -یعنی چی یکی صیغه‌ی توئه؟ پوزخندی…

رمان مروا پارت ۴ 3.8 (31)

بدون دیدگاه
    عصبی گفتم :   -نمیشه آدم با تو حرف زد، زبون دراز چی؟ تو حتی نمی‌ذاری با پدرم زیاد در ارتباط باشم شورشو در آوردی دیگه، نمیذاری با…

رمان مروا پارت ۳ 3.7 (30)

۱ دیدگاه
    هویرات عصبی چند برگ دستمال کاغذی برداشت و روی شکمم کشید. وقتی تمیز شد کنار رفت. لبم رو محکم زیر دندونم کشیدم و بلند شدم بعد از پوشیدن…

رمان مروا پارت ۲ 4 (28)

بدون دیدگاه
    منم به تبعیت از اون قاشقم رو برداشتم و شروع به خوردن کردم . تمام فکرم پیش پدرم بود. بعد از صرف شام فورا بلند شدم و اول…

رمان مروا پارت ۱ 3.9 (36)

۱ دیدگاه
        با صدای کلافه‌ی مردِ پشت پیشخوان به خودم اومدم.   -خانم؟ خانم، حواستون کجاست؟ آروم گفتم :   -بله، ببخشید…چقدر شد؟ با اخم گفت :  …