رمان خان پارت 49

۱ دیدگاه
  🌸گلناز اما هم چنان و هر روز حس میکردم غم چهرش بیشتر میشه تا اینکه اون روز طاقت نیاوردم همونجور کع نشسته بود و چای میخورد بهش گفتم گلناز:…
رمان خان پارت 48

رمان خان پارت 48

۴ دیدگاه
  گلناز 🌸اخر شب که رفتن با امیر مشغول جمع کردن میز شدیم من فکرم خیلی مشغول شده بود با تردید پرسیدم گلناز: امیر.. آناهیتا و حامد با هم مشکل…

رمان خان پارت 47

۲ دیدگاه
  گلناز 🌸دو روز بوداز تختم بلند نشده بود از دست دادن بچه انقدر برام سنگین بود که نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم حتی با اینکه فائزه بهم هشدار…
رمان خان هوس باز پارت 46

رمان خان پارت 46

بدون دیدگاه
  گلاب مکثی کرد و گفت 🌸گلاب: خب.. شما نه.. اما من شمارو میشناسم.. البته دورادور.. گلناز: گذشته منو از کجا میدونی? وارشو افرارو.. اینارو از کجا میشناسی? گلاب: خب..…

رمان خان پارت 45

۱ دیدگاه
  🌸افراخان بعد از کلی اعصاب خوردی و نقشه کشیدن بلاخره دل به دریا زدم و گلابو فرستادم در خونه گلناز..البته مجبور شدم کلی جواب پس بدم که آدرس خونشو…

رمان خان پارت 44

بدون دیدگاه
  🌸گلناز اعصابم خراب بود و خراب تر هم شد مونده بودم فکر دست به سر کردن این دختره مینا باشم یا نگران اینکه وارش میخواد زندگیمو به هم بزنه..…

رمان خان پارت 43

۲ دیدگاه
  🌸گلناز وقتی تو حیاط رفتیم و از خونه دور شدیم منتظر نگاهش کردم 🌸فائزه: خانوم یه چیزی میگم ولی هول نکنی…تو رو خدا آروم باش.. گلناز: چیشده? مادرم طوریش…

رمان خان پارت 42

۵ دیدگاه
  🌸گلناز با صدای فریاد از خواب پریدم و دیدم امیر با وحشت نگاهم میکنه با تعجب پرسیدم چیشده.. کی داد زد 🌸امیر: تو داد زدی.. گلناز خوبی? خوابت برد…

رمان خان پارت 41

۱ دیدگاه
  🌸افراخان گلاب: ارسلان.. افرا.. نمیدونم.. هرچی که اسمت هست.. بس کن… همه چیزایی که داری می گی رو وارش گفت.. حتی گفت خودتو زدی به مردن که تمنا رو…

رمان خان پارت 40

۳ دیدگاه
  افراخان 🌸وارش: بیا عزیزم خوش اومدی.. بیا بشین گلاب: ارسلان اینجا چه خبره? دیشب راننده تاکسی اومد در خونم.. یه ادرس داد بهم گفت اگه تا صبح نیومدی برم…

رمان خان پارت 39

۳ دیدگاه
  🌸افراخان وارش با پوزخند گفت 🌸وارش: اما من تو رو گوشه ی دیوونه خونه ول نکردم.. هیس.. بزار بقیشو بگم.. حتما برات جالبه بدونی که اون موقعی که اونجا…

رمان خان پارت 38

۶ دیدگاه
  🌸افراخان تمنا دو سه ساعتی بود که بستری شده بود بچه ی به اون کوچیکی رو می رفتن و میومدن بالا و پایینش میکردن بچم جیک نمیزد.. به مامانش…

رمان خان پارت 37

۳ دیدگاه
  🌸گلناز به امیر نگاه کردم تو چشماش پر از عجز و تمنا بود اومدم جلو بغلش کردم و حرفی نزدم یه کم که گذشت گفتم 🌸گلناز:تو هر جا بری…

رمان خان پارت 36

بدون دیدگاه
  گلناز هردو چند دقیقه ساکت شدیم.. اشک ریختیم و چیزی نگفتیم نازگل اشکاشو پاک کرد و شروع کرد نازگل: بعد از اینکه کلی تحقیرم کرد کلی حرف تو روستا…

رمان خان پارت 35

۴ دیدگاه
  گلناز ضربان قلبم بالا رفته بود.. میدونستم استرس برای بچه سمه چند تا نفس عمیق کشیدم فائزه اومد تو رنگ و روش پریده بود… امیر همونجا ایستاده بود سعی…