رمان عشق موازی پارت 30

۳۵ دیدگاه
… دو روز بعد … پوک عمیقی از سیگار کشیدم و همونطور که از پنجره به بیرون خیره شده بودم ، دودشو بیرون فرستادم … هنوز توی بهت بودم که…

رمان عشق موازی پارت 29

۳۰ دیدگاه
… چند روز بعد … بوقی زدم که نگهبانا با عجله در رو واسم باز کردن … به سرعت وارد عمارت شدم و به طرف پارکینگ حرکت کردم … ماشینو…

رمان گذشته سوخته پارت۱۴

۳ دیدگاه
ناخوداگاه بغض می کنم، اصلا از آیدین توقع نداشتم سرم داد بزنه… کیفم رو برمی دارم و از ماشین پیاده می شم و بدون توجه به صدازدن های آید ین…

رمان عشق موازی پارت 28

۱۴ دیدگاه
_ وایی … خیلی درد میکنه ایلیاد … . خنده ی کوتاهی کردم و گفتم : + یکم تحمل کن ، الان به بزرگیش عادت میکنی … . لب پایینیشو…

رمان پاییزه خزون پارت ۶

بدون دیدگاه
  پاییزه خزون باهاشون حرف میزنم اینقدر حرف میزنم که زمان از دستم در میره وقتی به خودم میام ساعت از یک ظهرم گذشته بود خوبه باز دست و پاهام…

رمان عشق موازی پارت 27

۸ دیدگاه
* * * * خسته خودمو پرت کردم روی مبل و نفس عمیقی کشیدم … به سقف خیره شدم و به اتفاقات اخیر فکر کردم … کارتی که اون دختر…

رمان عشق موازی پارت 26

۴ دیدگاه
* * * * هندزفری رو زدم توی گوشام و به موبایلم وصلش کردم … روی یکی از آهنگای علی یاسینی کلیک کردم و کلاه سویشرتمو انداختم روی سرم ……

پاییزه خزون پارت ۵

۳ دیدگاه
  پاییزه خزون دیگ از نیمه شب هم گذشته بود تقریبا همه رفته بودن و خودیا بودن فردا جمعه بودو قرار بود همگی دوباره بریم بهشت زهرا ،مردا رفتن یه…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 191

۱۰ دیدگاه
      *سوفیا*     وقتی بغلش کردم بیش از همیشه احساس کردم من هنوز آمادگی دوست داشتن کسی رو ندارم. میدونم الان یاسین ازدواج کرده و احتمالا زندگی…

رمان گذشته سوخته پارت۱۳

۴ دیدگاه
درحالی که داشتم به حرفای ایلیار گوش می دادم و سر تکون می دادم زیر چشمی نگاهی به آیدین و آترین انداختم، آیدین سرش باز تو گوشیش بود و داشت…

رمان عشق موازی پارت 24

۵ دیدگاه
&& ایلیاد && + الو ، هرمان … . _ بله ایلیاد … چیکارم داری؟! … همونطور که با دست باند پیچی شدم ور میرفتم ، لب زدم : +…

پاییزه خزون پارت ۴

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون ۵ روزی بود که از بیمارستان مرخص شده بودمو قلبمم فاز ناسازگار میزد مدام تپشاش عقب جلو میشد.ولی عجیب آروم بودم این آروم بودنم برای همه جای…