رمان پناهم باش پارت 10 4.2 (73)6 سال پیشبدون دیدگاه همونجور که توی وان درازکش بودیم سرش رو روی سینه ام گذاشتم و شروع به نوازش موهاش کردم! یکی از بهترین حسهای دنیارو تجربه میکردم و رویسام اینطور که…
رمان پناهم باش پارت 9 4.4 (15)6 سال پیشبدون دیدگاه وارد سالن عمارت شدیم و باز کاروان عروس مشغول بزن و برقص شدند. من و رویسا از خستگی روی دو پامون بند نبودیم و روی مبلی نشستیم و اون…
رمان پناهم باش پارت 8 4.4 (18)6 سال پیش۲ دیدگاه دوباره روی تخت دراز کشید و آروم چشمهاش رو بست. خسته بود. لبخندی روی لبهام نشست و از اتاق خارج شدم و به سمت سالن رفتم. مادر روی مبل…
رمان آخرین سرو پارت 7 2.7 (9)6 سال پیشبدون دیدگاه میخ فولادی کوچکی پیدا کردم گوشت کوب را هم از داخل کشوی آشپزخانه بیرون کشیدم . قفس را از روی میز برداشتم و به طرف اتاق حرکت کردم؛ اندازه…
رمان آخرین سرو پارت 6 2.3 (6)6 سال پیشبدون دیدگاهیادم آمد که بعد از یک بحث طولانی که بین مامان وآمنه بر سر مسئله ی میهمانی شام شب خواستگاری پیش آمده بود بالاخره مامان مغلوب شد وکوتاه آمد ولی…
رمان پناهم باش پارت 7 3.7 (16)6 سال پیش۱ دیدگاه به سمت کارخونه و شرکت رفتیم. جلوی یک داروخونه ایستادم و به داخل رفتم و از خانوم فروشنده پودر موبر خواستم!!! چند نوعش رو به من معرفی کرد که…
رمان پناهم باش پارت 6 4.5 (17)6 سال پیشبدون دیدگاه وقتی مادر النگوها و ساعت رو از توی ساک درآورد بغضی به گلوش نشست،لب هاش به لرزش دراومد و اشک از چشم هاش جاری شد! دلم برای این همه…
رمان پناهم باش پارت 5 3.8 (16)6 سال پیشبدون دیدگاه چشم که باز کردم روویسا هنوز خواب بود. از جام بلند شدم و روی موهاش رو بوسیدم و به سمت لب تاپم رفتم و شروع به کار کردم. اونقدری…
رمان آخرین سرو پارت 5 3.5 (4)6 سال پیشبدون دیدگاه بعد از اتمام کلاس سهیلا من را تا خانه رساند، تمام طول مسیر فقط حرف زدیم وخندیدیم ، نمیدانستم باید از او ناراحت وعصبی میبودم یا مسرور وخشنود ؟!…
رمان آخرین سرو پارت 4 4 (27)6 سال پیشبدون دیدگاه انگار دهانم قفل شده بود … قلبم از شدت شوک،کم مانده بود از کار بیفتد! آمنه که متوجه ی این دگرگونی شد به سرعت درب بطری آبى که همراه…
رمان پناهم باش پارت 4 4.6 (27)6 سال پیش۱ دیدگاه پشت میز قرار گرفتم و صندلى رو عقب کشیدم و به رویسا نگاه کردم که محو صبحونه ى رنگى روى میز شده بود! لبخند تلخى روى لبهام نشست و…
رمان پناهم باش پارت 3 4.6 (21)6 سال پیش۲ دیدگاه راستش اونقدری که گرسنه بود مثل قحطی زده ها به جون غذا افتادم و کل بشقابم رو پاک سازی کردم! آقا روی سالادم سس ریخته بود و کنارم گذاشته…
رمان پناهم باش پارت 2 4.1 (26)6 سال پیش۲ دیدگاهمادرو پدر بیچاره اش تازه از سر زمین برمى گشتند! با دیدن من مات و مبهوت شدند.از ماشین پیاده شدم و سلام کردم:من امروز بابت رفتار زشتی که شد ازتون…
رمان پناهم باش پارت 1 4.3 (35)6 سال پیش۴ دیدگاهعمارت همیشه آروم و بی سر و صدا بود! اونقدری از مادر ترس داشتند که اگر هم خونه آتیش میگرفت؛ کسی اجازه ی فریاد زدن نداشت! اما اون لحظه صدای…
رمان آخرین سرو پارت 3 3.3 (10)6 سال پیشبدون دیدگاهفردا صبح هم رسید… تمامى فرداها از آن روز دیگر تقریبا این عادت همیشگى ما شده بود… تمام جلوه های ویژه از با شکوه ترین وخاصترین لحظات زندگی در عنفوان…