رمان آخرین سرو پارت 24 4.8 (46)5 سال پیشبدون دیدگاه بیشتر خندید ،دلم برایش ضعف میرفت برای آن خندیدن هایش که قسمت هر چشمی نبود…دیدن خنده ای که در وجودش رفته بود تا منقرض شود! اخم کردم و گفتم:…
رمان آخرین سرو پارت 23 3.6 (7)5 سال پیشبدون دیدگاه “فروغ عزیزم ! من رو ببخش اگه این روزها نمیتونم حق عشق رو اونطورکه باید در حق نازنینی چون تو عزیز ترینم ادا کنم. این روزها انقدر گرفتار امور…
رمان پناهم باش پارت 21 4.1 (18)5 سال پیشبدون دیدگاه گفت خدارو مى شناسی؟! گفتم آره! گفت به همون خدا دلمو شکستى! حالا من میگم ؛ خدارو مى شناسی؟! به همون خدا نفهمیدم!… دل شکستم اما نفهمیدم! آخه چطور…
رمان عروس استاد پارت 2 4.4 (96)5 سال پیش۸ دیدگاهبی توجه به حرفم سرش رو دوباره توی گردنم برد اما این بار بوسه ی ریزی به گردنم زد و گفت _باشه… سرشو بلند کرد _اما فقط سه روز،توی این…
رمان آخرین سرو پارت 22 5 (1)5 سال پیشبدون دیدگاه بازهم دیر رسیدم ! امروز هم نبود ! باز رفته بود ! مثل یک گلوله ی برف شده بودم که هر لحظه رو به ذوب شدن است… آقا میرزا…
رمان عروس استاد پارت 1 4.1 (237)5 سال پیش۱۵ دیدگاه #عروس_استاد در واقع توی این رمان مهرداد و ترانه هم حضور دارن و یه جورایی فصل دوم استاد مغرور من هست فقط شخصیت ها کسای دیگه ای هستن و…
رمان آخرین سرو پارت 21 3.3 (6)5 سال پیشبدون دیدگاه با صدای ضربه ای که بر در نواخته شد ساکت شد و به سرعت کف دو دستش را روی چشمان مرطوبش کشید . آقا میرزای مهربان با دستان پر…
رمان آخرین سرو پارت 20 4.5 (4)5 سال پیشبدون دیدگاه مطمئن بودم شاید در زمان هایی نه چندان دور یک بار فریب قلبم را خورده بودم؛ یک بار قلبم به من دروغ گفته بود و اشتباه کردم؛ اما این…
رمان آخرین سرو پارت 19 4.3 (4)5 سال پیشبدون دیدگاه وقتی خنده اش تمام شد مکثی کرد و سپس پرسید: _راستی ماهی جون انقدر حرف زدم یادم رفت ازت بپرسم کاری داشتی باهام؟! _ اِ…نه عزیزم! همینطوری فقط زنگ…
رمان پناهم باش پارت 20 3.7 (16)5 سال پیش۲ دیدگاه #رویسا صداى فریاد ترنم رو که شنیدیم، اوین اول به من نگاه کرد و بعد به سمت در رفت . منم به دنبالش رفتم و با باز شدن…
رمان آخرین سرو پارت 18 4.8 (6)5 سال پیشبدون دیدگاه با صدای هیاهوی مردانی که در حریم عمارت به شدت در رفت و آمد بودند یکباره از خواب پریدم گیج و خواب آلود در جایم میخکوب شده بودم.هنوز در…
رمان آخرین سرو پارت 17 4.5 (10)5 سال پیشبدون دیدگاه سوار که شدم بی مقدمه با صدای لرزان شروع کرد: _خانم جان من یه کارگر ساده ام از مال دنیا همین یه لکنتی رو دارم که اگه چرخش بچرخه…
رمان آخرین سرو پارت 16 3.4 (7)6 سال پیشبدون دیدگاه پدر ! بگذار تا میراث تو برای من بخشش دستان سخاوتمند تو باشد! همان دستانی که تا یاد دارم، همواره میبخشیدند نه آنکه با جور میستاندند … بگذار تا…
رمان آخرین سرو پارت 15 5 (4)6 سال پیشبدون دیدگاه میدانستم رویارویی با اوچقدربرایم دردناک خواهد بود … میدانستم که هرگز تحمل آن را نخواهم داشت که بتوانم در چشمهایش نگاه کنم وبگویم که “دیگر هرگز و تا ابد…
رمان پناهم باش پارت 19 4.4 (24)6 سال پیشبدون دیدگاه عجیب بود این دخترى که تا دیروز از نزدیک شدن به من مى ترسید الان تموم وجودش رو در اختیارم گذاشته ؛ هیچ! با من همراهى هم مى کرد.…