رمان وارث دل پارت ۲۷

۴ دیدگاه
    گونه اش رو بوسید و با مهربونی گفت : -دختر قشنگم مگه قرار نشد دیگه گریه نکنی!!؟ تیدا فین فینی کرد و لب زد : -مامانمو میخوام بابایی…

رمان وارث دل پارت ۲۶

۳ دیدگاه
    تکونی به خودم دادم. قدم جلو برداشتم.با خونسردی شروع کردم جلوی امیرسالار لباس پوشیدن اصلا برام مهم نبود‌.. بسکه تجاوز کرده بود و از حدش فراتر رفته بود…

پارت 13رمان نیستی1

۱۲ دیدگاه
Author Tahmineh💚.. خوب اینم پارتی که قولش و داده بودم نوش جونتون♥️…   خسرو:نترس چیزی نشده حتما دایی اینو اورده اینجا که موش هارو بگیره از ترس نفس نفس میزدم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۲۶

بدون دیدگاه
ولم میکنه که تکیه به مبل پشت سرم میشینم… تموم فکم درد میکنه…دلم میخواد با همین دستام خفه ش کنم… حس انزجار ازش همه ی وجودمو گرفته..سرمو بالا میگیرمو بهش…

رمان او_را پارت ۶۵🌸

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ✨﷽✨ 💗#رمان او_را … 💗 #قسمت_شصت_پنجم حدود یک ماه بود که دانشگاه شروع شده بود! تقریبا داشتم نماز خوندن رو یاد میگرفتم، هرچند که هنوز بهش عادت نکرده بودم…

پارت 12رمان نیستی 1

۴۹ دیدگاه
  تهمینه:من صبح بیدار شدم کنارم بود من کاری نکردم من چه بخوام چه نخوام اون کار خودش و می‌کنه حتی علی هم زورش به هرمس نرسید فاطمه :چرا رفتن…

رمان ورطه دل پارت ۴۰

۱ دیدگاه
کیارش….اولین کاری که می کند یقه تیرداد را می گیرد مشتی در صورتش می زند که با هین من همراه است:کیارش دیوونه ولش کن..کیارشششششش بلند می شود بازویم را محکم…

رمان لیلیان پارت۲۲

۵ دیدگاه
    ” لیلیان ”   پسر کوچکمان کمی بدقلقی می‌کند، انگار عادت کرده در این ساعت از روز مادربزرگش را ببیند. راه می‌برمش، شیر برایش آماده می‌کنم، پوشکش را…

رمان 52 هرتز پارت 1

۴ دیدگاه
بسم الله الرحمن الرحیم رمان 52 هرتز ، نویسنده:فلور سپهر نهنگ 52 هرتز تنها ترین نهنگ دنیاس نهنگ ها با صدا جفت یابی میکنن اما این نهنگ هیچ جفتی نداره…

رمان دروغ محض پارت 34

۲ دیدگاه
… چند ماه بعد … رو به روی آیینه وایسادم ، شیمی درمانیمو شروع کردن تا هرچه زودتر بتونن پیوند مغز استخوان رو انجام بدن.. آهی کشیدم که چند تقه…

رمان وارث دل پارت ۲۵

۲ دیدگاه
    اب دهنم رو قورت دادم و گفتم : -باشه بابا. بابا اخمی کرد و گفت : -زن یه لیوان چایی برام بیار. وای اگه الان می فهمید مامان…

رمان دروغ محض پارت 33

۱ دیدگاه
امیرعلی پول تاکسی رو حساب کرد و سینا هم در عمارت رو باز کرد.. داخل عمارت شدم و شروع به آنالیز کردن حیاط بزرگش کردم؛نفس عمیقی کشیدم … بوی گل…