رمان 52 هرتز پارت 1

4.5
(22)

بسم الله الرحمن الرحیم

رمان 52 هرتز ، نویسنده:فلور سپهر

نهنگ 52 هرتز تنها ترین نهنگ دنیاس
نهنگ ها با صدا جفت یابی میکنن اما این نهنگ هیچ جفتی نداره
فرکانس صداش با همه نهنگا فرق میکنه
صدای همه نهنگا بین 17 تا 18 هرتز
اما این نهنگ 52 هرتز هست:))
و این موجود قادر به جفت یابی نیست
بیشتر موجودات 24 ساعت به صدای این نهنگ گوش میدن و در آخر؛
افسرده میشن یا حتی میمیرن
چون صداش خیلی غمگینه و این نهنگ…
تنها ترین موجود روی زمینه:).. .

*****

stsrt:1400/3/7

با بهت سر برمیگردانم و رو به مادرم لب میزنم:

+کلونیا داره میاد؟

تایید میکند و به سمت آشپزخانه میرود
سالها میگذشت که فقط اسمش را میشنیدم و بدون اینکه حتی یک بار ببینمش زندگی ام پر شده بود از مقایسه شدنم با او
شاید نزدیک ترین و دور ترین خاطره ای که از او دارم فقط شنیدن اسمش در این خانه باشد و بس!

باید هرچه زود تر خودم را آماده میکردم ، تحمل مادر و پدرم سخت تر از هر وقت دیگری شده
ناخواسته با رفتارهایشان اذیت میشوم
ناخواسته از هر دویشان متنفر میشوم و بهتر است زود تر ترکشان کنم ، هرچند میدانم دلم برایشان تنگ میشود اما چاره چیست؟
در این خانه یا جای من است ، یا جای آنها و کج خلقی هایشان .

به اتاقم میروم و لباسهای جدیدم را میپوشم
برای دیدار اول با پسر دایی ام باید خوب ظاهر شوم

خط چشمم را میکشم و ابروهایم را مرتب میکنم
موهایم را مدل خرگوشی میبندم و کمی از دو طرف روی صورتم میریزمشان

صدای آیفون که می آید استرس کل وجودم را فرا میگیرد
از اتاق خارج میشوم و با دیدن پسری که موهای ژولیده و خرمایی روشنش روی چشمهایش را گرفته بود ، شوکه قدمی به عقب میروم
تنها رغیب مجازی ام همین انسان لعنتیست که هر کاری میکنم نمیتوانم از او جلو بزنم یا بهتر از او باشم

پوزخندی به چهره بهت زده ام میزند و روی یکی از مبل ها مینشیند

ــ آدا!

با صدای هشدار گونه پدر به خودم می آیم
سرفه مصلحتی میکنم و روی یکی از مبل ها مینشینم

+سلام خوش اومدی

تنها سر تکان میدهد و خیره نگاهم میکند

یکی از استکانهای چای را برمیدارم و نمک را داخلش خالی میکنم
میدانم از حرص سرخ شده ام و هر طور شده باید همین امشب رویش را کم کنم
نمک که داخل فنجان حل میشود ، لبخند خبیثی روی لبهایم نقش میبندد

گلویم را صاف میکنم و به سمت پذیرایی میروم
تمام مدتی که پا در خانه‌مان گذاشته اخمو و عصبی ، یا گاهی بی خیال است و با نیشخند تمسخر آمیزی نگاهم میکند

فنجان ها را روی میز میگذارم
هر کس فنجان خودش را بر میدارد و حال نوبت کلونیاست

ــ من چای نمیخورم ممنون

خیره نگاهش میکنم ، باز هم نیشخندی میزند و بیشتر از هر وقت دیگر روی اعصابم راه میرود

******

دستم را میکشد و به گوشه ای از خانه میبرد

ــ آدا برو یکی از اتاقا رو آماده کن ببین کم و کاستی نداشته باشه
بعد اینهمه سال یه بار پسر داییت اومده دیدنمون نمیخوام خاطره بدی ازمون تو ذهنش بمونه

وقتی کلونیا به خانه آمد ، بغض از چشمان مادرم میبارید
کاش برای دیدنش اینقدر ذوق زده نمیشد
کاش کمی از مهر و محبتی که در ان لحظه برای کلونیا خرج کرد را برای من میگذاشت …

چشم آرامی میگویم و به سمت اتاق رو به روی اتاق خودم میروم
نگاهی داخل می اندازم و تا میخواهم بیرون بروم تمام برق ها خاموش میشود و صدای شب بخیر گفتن مادر و پدرم با او می آید

آب دهانم را قورت میدهم و همین که قدمی برمیدارم ، به جسمی برخورد میکنم
آخی میگویم و دستم را به پیشانی ام میکشم
آباژور روشن میشود و میبینمش
وقت را غنیمت میشمارم و سر اصل مطلب میروم

+تو مگه اسمت هارمونیکا نیست؟

ابرویی بالا می اندازد و نیشخندی میزند

ــ مجازی آره
مجازی هارمونیکام

پیچیده شد!
بیشتر از این سوال پیچش نمیکنم ، چه اهمیتی دارد؟!

+میخوام منو با خودت ببری
میخوام بیام روسیه

پقی زیر خنده میزند
روی تخت ولو میشود و بعد از چند ثانیه میگوید:

ــ برای چی باید ببرمت؟

کلافه دستی به موهایم میکشم و کنارش روی تخت مینشینم

+نمیتونم کنار باعث و بانی های مرگ خواهرم زندگی کنم
یه روز منم از پا در میارن
یا تو منو میبری یا مجبورم با غریبه برم
نمیدونستم تو پسر داییمی ، وگرنه از همون اول دلمو به تو خوش نمیکردم

ــ قدرشونو نمیدونی بدبخت
بشین سر جات

به توهین هایش توجهی نمیکنم ، تحمل این جهنم را ندارم

+ازت خواهش میکنم

نگاهش مردد میشود و زبانی روی لب های صورتی و برجسته اش میکشد

ــ کجا میخوای بمونی؟

+خونه میخرم ، پول دارم

دستانش را زیر سرش میگذارد و چشمانش را میبندد

ــ اگه اومدم اینجا …
فقط به خاطر این بود که از طرف گروهمون یه دعوتنامه بهت بدم برای اینکه عضو گروهمون شی

هوفی میکشد:

ــ از این به بعد میتونی بیای تو گروه ما
ولی بدون ، من هر کاری که از دستم بر بیاد میکنم تا با پای خودت بری و گم و گور شی آدا

از شدت ذوق به حرف های بعدی اش گوش نمیکنم
میتوانم بروم ، میتوانم از شر غر غر کردن هایشان خلاص شوم!..
بدون شب بخیر یا تشکر از اتاقش بیرون میروم و روی تخت خودم میپرم …
خرسم را محکم بغل میکنم و میبوسمش

+دیدی اخرش منم رفتنی شدم؟

ناگهان بغض سختی در گلویم مینشیند
هر گاه ذوق زده میشدم یا خبر خوبی به گوشم میرسید با همین خرس کوچک درمیان میگذاشتم یا میبوسیدمش
زندگی ام در این دو سال همینقدر تلخ و پر از تنهایی شده بود
دقیقا بعد از مرگ خواهر کوچکترم به خاطر مسئله ای پیش پا افتاده!..

#فلش‌بک

ــ سنت واسه هرزه شدن خیلی کمه الای ، خیلــــــــی! شدی مثل دخترای خیابونی بی پدر و مادر که هر گوهی دلشون خواست میخورن

با عربده بلند بابا چهارستون خانه به لرزش در آمد و گریه های الای شدت گرفت
چه گناهی داشت؟اینکه عاشق شده بود گناهش بود؟
به سمت الای حجوم اورد و کمربندش را بالا آورد
تا خواست روی صورت مثل ماهش ضربه ای بزند الای را به سمت اتاقش هول دادم و در را از داخل بستم

ــ باز کن این درو آدااااا
بازش کن تا خودتم سیاه و کبود نکردم

خواهرم را میان بغلم جای دادم و نوازش وار دستم را پشتش حرکت دادم

+الان همه چی تموم میشه عزیزم دیگه گریه نکن
باشه؟

سرش را بیشتر بهم چسباند و با صدای خفه ای گفت:

ــ چه گناهی کردم مگه
همه دوستام با دوست پسراشون میرن خونه ، حالا من یه نفرو دوست دارم نمیذارن حتی ببینمش
بهم گفت هرزه آدا
بهم گفت دختر خیابونی

+هیشش
اشتباه کرده الان عصبانیه یه چیزی میگه
گناهی ام نکردی پس نگران نباش

چند قدمی عقب رفت و روی تختش دراز کشید

ــ من خودمو میکشم از دستشون ، یه روزی ، یه جوری میرم واسه برگشتنم التماسم کنن

بزاق دهانم را قورت میدام
میدانم آنقدر لجباز است که کاری را که میگوید انجام دهد و این ترس به جانم می اندازد

+تو منو داری الای
نگران هیچی نباش

کنارش دراز کشیدم و دستم را میان موهای قهوه ای اش میکشم …

#زمان‌حال

با حرکت دستی روی شانه ام از خواب میپرم

ــ اگه میخوای فرار کنی همین الان وختشه
هیچی با خودت نیار جز مدارکت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دامینیک
1 سال قبل

به نام خداوند بخشنده و مهربان عسک زیبایی است🙃😈

دامینیک
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

میخاد ببوسه بقیه نمیزارن یا
بقیه هل شون میده که همو ببوسن؟
😈👽😒🖤😂

Elena .
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

سارا پاک کرده فک کنم

ghader ranjbar
مدیر
1 سال قبل

نویسنده عزیز لطفا عکس و فیلم اضافی تو سایت باگذاری نکن مرسی

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x