ویهان : خیلی خب برو دیگه
من : ایششش
و بعد رفتم سمت پایین
من : سلاااااااام بابا جونم
با این سلامی که من کردم بابا که روی مبل نشسته بود برگشت و با تعجب بهم نگاه کرد و گفت :
بابا : ویانا
من : جون ویانا
و بعدم رفتم سمتشو بغلش کردم
بابا : دورت بگردم این خونه بدون تو چقدر ساکت بود دلم برات یه ذره شده بود
من: دورت بگردم
مامان با حرص گفت
مامان : بیاین میخوام غذا رو آماده کنم
من : بابا همیشه میگفتن دختر هووی مادر الان باید بگن مادر هووی دختر
بابا زد زیر خنده که مامان گفت :
مامان : ببین آخر من سکته میکنم از دست تو یه نفر
ویهان : دور از جونت مامان
**
بعد از ناهار (اتاق)
توی حالت نیمه خواب و بیداری بودم که صدای ویهان و شنیدم گوشامو نیز کردم ببینم چی میگه
ویهان : دختره ی دیوانع
مامان : بسه دیگه ویهان کم فحش بده به دخترم
ویهان : ای بابا آخه ببین ما چه آدمی رو سوار کشتی خودمون کردیم عه عه عه
از تخت بلند شدم و رفتم سمت در اتاق و گفتم :
من : من هر جا خواستم برم خودم شنا کردن بلدم نیازی به کشتی شما نیست آقا ویهان
ویهان : میدونی چرا جوابتو نمیدم؟!
من : چون جوابی نداری😝!
ویهان: چون همیشه میگن خانوما باید زیادی حرف بزنن در غیر این صورت اون فرد خانوم نی
من : میدونی چرا؟! تا کم عقلی شما آقایون رو جبران کنن
ویهان : چیزی که به خودت مربوطه رو به من نچسبون
من : حوصله ی بحث ندارم
مامان: بسه دیگه😐
منم برگشتم داخل اتاق و رفتم دستشویی یه آبی به دست و صورتم بزنم
و بعد از خشک کردن صورتم اومدم بیرون و یه نگاهی به ساعت کردم دیدم حدود یک ساعت دیگه خاله هام و داییام میومدن رفتم دوش گرفتم و بعد از شونه کردن و خشک کردن موهام لباسامو پوشیدم
(نیم تنه سفیدم ، شلوار جین ذغالی ، با یه پیراهن شطرنجی سفید و ذغالی و موهام رو هم ازاد ریختم روی شونه هام )
بعدم نشستم روی تخت و موبایلمو زدم شارژ و رفتم ببینم دنیا چخبره
(بهونه ما وقتی میریم اکسپلور😁)
اول رفتم وات که پیامی از طرف آرتین داشتم :
ارتین : یه وقت یه حالی از ما نپرسی هاااا
من : حالا من حالی از شما بپرسم یا نه شما کبکتون خروس میخونه آقااااا
یهویی دیدم آن شد😐آهااا پس آقا منتظر پیامم بوده
آرتین: بله که کبکم خروس میخونه
با اومدن صدای اف اف مطمئن شدم مهمونامون اومدن
من : خیلی خب من که ناراحت نمیشم منم خوشحال میشم که کبکت خروس میخونه
بعدم رفت پایین داییو خاله هام اومده بودن بعد از سلام و احوال پرسی مامان صدام کرد
مامان : ویانا خودت از مهمونا پذیرایی کن خب؟!
من : چشم
مامان رفت کنار مهمونا منم چای و میوه ها رو بردم
نویسنده عزیزاگه قراره رمان بزارید لطف کنید پارت گذاریتون مرتب باشه نه هر ۶ ماه یبار
جتما🙃❤