رمان دیوونه های با نمک پارت ۱۸

4
(8)

رفتم سمت اتاقم

و وسایلامو چیدم بعد از چیدن اون همه وسیله خسته نشستم روی تختم، و نگاهی به اتاق کردم

آخ که چقدر دل تنگ این اتاق بودم

یهویی تصمیم گرفتم برم سمت اتاق ویهان کلیدا رو برداشتم (آخه من کلیدای اتاقشو داشتم )و به سمت اتاق رفتم با با کردن اتاق با اتاق نیمه تمیزش که هیچوقت هیچکس حتی مادرمون رو هم اجازه نمیداد بیاد داخل اتاقش رو برو شدم اتاقش رو تمیز کردم براش و بعد از قبل کردن اتاقش رفتم سمت آشپزخونه

من : مامان کمک نمیخوای؟!

مامان: نه تو برو استراحت کن کارام رو همگی رو انجام دادم

من : ای جان مامان کار کنمو بابایی حق همچین خانوم با وقاری رو بگیره

مامان: بچه کم حرف بزن برو به کارات برس

من : چشمممم

صدای کلید اومد و بعد هم همزمان شد با صدای بلند بابا و ویهان

من : مامان نگی من اومدم هاااااا

مامان: ای بابا باشه نمیگم

رفتم سمت اتاقش و در رو باز کردم بعد از باز کردن در در رو دوباره قفل کردم و رفتم داخل کمد لباسیش چون خیلی بلند و چاق نبودم و متوسط بودم جا شدم

حدودا ۱۰ دقیقه اونجا بودم کم کم داشتم پشیمون میشدم که صدای کلید در اومد بعد هم صدای ویهان اومد

ویهان : این لباسا رو کی جمع کرده؟! نکنه ……

(منم توی دلم گفتم : عمه ات جمع اش کرده حداقل یه تشکری هم بکن ایششششش)

بعدم رفت سمت در اتاق و داد زد:

ویهان: مامان ویانا قبل از رفتن بهت کلید اتاق منو داده؟!

مامان: نمیشنوم صداتو کم تر داد بزن😐

ویهان: پووووففففففف

مامان میدونست پسرش کم حوصله است واسه همین اینو گفت که کمتر داد بزنه

ویهان برگشت داخل اتاق و بعد هم اومد سمت کمد

(همه ی این ماجرا ها رو در فاصله ای که بین دو در کمد بود متوجه شدم)

در کمد و باز کرد که همزمان شد با جیغ من:

من : سسسسوووووپپپپپرااااایییییییز

ویهان با چشمای گرد شده و با تعجب گفت :

ویهان : تو …. اینجا… یعنی چیزه کی اومدی؟!

من : خب دیگه کارام رو براشون تلاش کردم تا آخر موافقت کردن با اومدنم به اینجا

ویهان : بیشعور ده متر پریدم تو هوا تو شعور نداری؟!

تو کی آدم میشی ؟! گرچه میدونم حتی اگر ازدواج هم بکنی همینطوری میمونی چون شوهرت هم انتخاب خود خرته و حتما مثل خودته

من : خر عمه اته گودزیلا اما اینکه شوهر مثل خودمه شک نکن

ویهان : کم وز وز کن برو بیرون میخوام لباسامو عوض کنم

داشتم میرفتم که گفت مامان هم حتما میدونسته اره؟!

من : نه نمیدونست که قراره بیام اما بعد از اومدنم فهمید😁

متاسفم که اینقدر با تاخیر بود سعی میکنم بیشتر پارت بزارم ممنون میشم که خودتون ببخشید🐣❤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x