رمان اوج لذت پارت ۱۰۰1 سال پیش۲ دیدگاه صبح آروم آروم بلند شدم، دیشب نوید دوتا چوب زیر بغل اورده بود که کم کم با کمک اونا بلند شم راه برم. اون شب خودم…
رمان اوج لذت پارت ۹۹1 سال پیشبدون دیدگاه نوید نگاه شیطنت باری به من انداخت و دستشو برداشت و سینی رو گذاشت رو زمین. همهی اینا تو سه چهار ثانیه اتفاق افتاد. لیوان خالی…
رمان اوج لذت پارت ۹۸1 سال پیش۴ دیدگاه نشست کنار تخت و یکم حال و احوال و نگاهی به زخم پام انداخت و مامان ازش پذیرایی کرد و گفت من میرم سریع شام و آماده کنم و…
رمان اوج لذت پارت ۹۷1 سال پیش۲ دیدگاه ا با تکونای شدید و صدای جیغ و گریه از خواب پریدم و وحشتزده به اطرافم نگاه کردم. مامان نشسته بود کنار تخت و به پاهاش میکوبید…
رمان اوج لذت پارت۹۶1 سال پیش۱ دیدگاه ا بعد تو همون حالت دستش رو دکمه و زیپ شلوار گذاشت و بازشون کرد. _چیکار میکنی وای نمیخوام. _هیس، بشین. شلوار و شورتم باهم پایین کشید…
رمان اوج لذت پارت ۹۵1 سال پیش۱ دیدگاه ا رفتم کنارش و آروم نشستم پیشش. چقد این دختر این سیب ممنوعهرو دوست داشتم. با دیدن حسودیش و عصبی شدنش وقتی حرف یکتا میشد به حسی که نسبت…
رمان اوج لذت پارت ۹۴1 سال پیش۴ دیدگاه چند دقیقهای گذشته بود و من گریم بند اومده بود دیگه. چشمای خسته و پر سوزشمو بسته بودم و توی فکر و خیالاتم دست و پا میزدم.…
رمان اوج لذت پارت ۹۳1 سال پیش۳ دیدگاه حامد در رو بست و همونجوری پشت به من، دست به در وایساده بود، دستی به موهاش کشید. با برگشتنش طرف من سریع سرمو پایین انداختم، نمیخواستم…
رمان اوج لذت پارت ۹۲1 سال پیشبدون دیدگاه با اینکه جسمم سر میز شام بود و لبخندای زورکی به مامان بابا میزدم، ولی روحم پیش حامد بود و مغزم ازش اشباع شده بود. هیچی از…
رمان اوج لذت پارت ۹۱1 سال پیش۲ دیدگاه با هول آب دهنم رو قورت دادم. خدا لعنتم کنه که مدام دارم خودم همه چی رو خراب میکنم و به فنا میدم! _ اینا چیزه، مال حامده.…
رمان اوج لذت پارت ۹۰1 سال پیش۱ دیدگاه ا بیخیال شونهای بالا انداختم و دوباره سوالمو پرسیدم: _ کاری داشتی حامد؟ جاخورد از این لحن، من کی اینطوری باهاش حرف زده بودم که بار دومم باشه؟ ولی…
رمان اوج لذت پارت ۸۹1 سال پیش۳ دیدگاه او نخودی خندیدم. مامان به چشم خوردن زیادی اعتقاد داشت. _ هر دو خوش بر و رویید حق داره هرکی چشمتون زده باشه، خدا به داد بچههاتون برسه، بچهی…
رمان اوج لذت پارت ۸۸1 سال پیش۴ دیدگاه با خروج آخرین نفر تکیه ای راحت به صندلیم داد. نوید بدون در زدن وارد اتاق شد. پهلوم هنوزم کمی درد میکرد و جای زخمم میسوخت. …
رمان اوج لذت پارت ۸۷1 سال پیش۲ دیدگاه بابا ابرو بالا انداخت و سر تکون داد. _ نگرانمون نکنی زنگ زدیم جواب بده بیخبر نمونیم ازت. دستم رو روی چشمم گذاشتم و زمزمه کردم: _ به…
رمان اوج لذت پارت ۸۶1 سال پیش۴ دیدگاه سرم طوری به طرف پروا چرخید که صدای مهرههای گردنم رو شنیدم. _ این چرا به تو داره زنگ میزنه؟ متعجب گفت: کی؟ تازه میگفت کی؟…