رمان اوج لذت پارت ۷۰1 سال پیش۱ دیدگاه #پروا _یکتا دخترم همه خریدات تکمیل شد؟ زن عمو بود که این سوال رو میپرسید ، یکتا لبخند سرخوشی زد و خودشو به حامد نزدیک…
رمان اوج لذت پارت ۶۹1 سال پیشبدون دیدگاه سر جلو برد و دستش هرز رفت و کاش سریعتر به خودش بیاد تو ذهنش اکو شد: چه غلطی میکنم منه لعنتی؟! دستش رو از کش شلوارش…
رمان اوج لذت پارت ۶۸1 سال پیشبدون دیدگاه پشت چشمی نازک کردم. _ معلومه که نه! لبخندی زد. _ باشه حالا که خوردی بلندشو بریم خونه. عمو و زن عمو هم اومدن زشته. مامان سرش شلوغ…
رمان اوج لذت پارت ۶۷1 سال پیش۱ دیدگاه دستم تو هوا خشک و داد شخصی تو هوا پیچید. _ چیکار داری میکنی؟ مچ دستم رو گرفته بود و با دست دیگهش داشت کاری میکرد اما من…
رمان اوج لذت پارت ۶۶1 سال پیش۲ دیدگاه با حس درد گردنم آخی گفتم و چشمهام رو باز کردم. تا بخوام موقعیتم و درک کنم چند دقیقهای طول کشید اما بلافاصله بعد از اینکه فهمیدم من مطبم…
رمان اوج لذت پارت ۶۵1 سال پیشبدون دیدگاه قبل از اعتراضی صدای بسته شدن در مطب رو شنیدم و شونههام بالا پرید. من داشتم میرفتم اما چرا اون زودتر از من رفت و کارهاش رو…
رمان اوج لذت پارت ۶۴1 سال پیشبدون دیدگاه با آرنجم در رو باز کردم و وارد شدم. گوشیش رو با شونهش زیر گوشش نگه داشته بود و با دستهاش مشغوا مرتب کردن برگههاش بود. وقتی بهش…
رمان اوج لذت پارت۶۳1 سال پیش۳ دیدگاه این آدم فقط برای من سرد و خشک و جدی بود؟ برای بقیه میتونست همه چی باشه جز مغرور بودن؟ فقط برای من غرور داشت؟ پوزخندی زدم…
رمان اوج لذت پارت ۶۲1 سال پیشبدون دیدگاه چرا گردنش کج به یه طرف افتاده بود؟ چرا رنگ تو وان قرمز بود؟ بیاختیار سیبک گلوم تکون خورد. دلم میخواست داد بزنم و کمک بخوام…
رمان اوج لذت پارت ۶۱1 سال پیش۲ دیدگاه خسته پلکهام رو روی هم گذاشتم. کاش این زندگی نکبت بار سریعتر تموم میشد. من تحملش رو نداشتم. سرم رو به عقب انداختم و نفس عمیقی کشیدم.…
رمان اوج لذت پارت ۶۰1 سال پیشبدون دیدگاه پس اون رابطه الکی هم نبود… لعنتی چرا خودم نفهمیده بودم که یهویی میل عجیبی بهش پیدا کرده بودم؟ تمام اینها زیر سر دوستهاش بود… …
رمان اوج لذت پارت ۵۹1 سال پیش۱ دیدگاه حامد داخل رفت و من هم پشت سرش. _ معرفی نمیکنی حامد؟ _ خواهرمه… نمیشناسیش؟ شب تولدم که بود! خواهرش معرفیم کرد، چه جالب… نوید…
رمان اوج لذت پارت ۵۸1 سال پیشبدون دیدگاه شونههام بالا پرید و با ترس به عقب برگشتم. فکر میکردم کاوهس اما برخلاف تصورم حامد بود. سریع سرم رو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم چون…
رمان اوج لذت پارت ۵۷1 سال پیش۱ دیدگاه فکر نمیکرد حامد رو همچین جایی ببینه. اصلاً حامد اینجا چیکار میکرد؟ _ استاد من یه کار ضروری دارم باید برم بیرون! یکی از دخترها بود که…
رمان اوج لذت پارت ۵۶1 سال پیش۱ دیدگاه روی پلهها با سرگیجهی شدیدش مشغول کفش پوشیدن بود که نوید سر رسید. _ حامد مگه با تو نیستم من؟ میخواست حرفی بزنه، اما خستگی اجازه نمیداد؛…