رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۸ 4.2 (9)

۱ دیدگاه
    – با توام؟ فکر کردی احمقم بگی صوری و بعدش هر غلطی خواستی بکنی و آبرو برام نمونه؟ من مرصادو برات نگه نداشتم که میخواستی باز پنهونی بری؟…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۲۴ 4.3 (11)

۳ دیدگاه
      غمگین و دلخور لبخند زد – درباره سامان که هیچی… افکارت درباره‌ی منم که برادرتم نابوده دختـر! چرا فکر نمی‌کنی چون حسابیه و می‌تونه خودشو نشون بده…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۹ 5 (7)

۱ دیدگاه
    جملاتش بیشتر آشفته‌ام کرد وقتی در نگاه مدیر بخاطر رفتارم فقط خشم و کینه می‌دیدم، اگر آنچه با این لحن دلسوز و پدرانه می‌گوید درست باشد وضعیتم از…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۱۵ 3.7 (11)

۱ دیدگاه
    به مرصاد نگاه می‌کردم نگران منتظر عکس العملش بودم. منتظر هیاهویی که او تهدیدش را عملی کند   اما نگاه مرصاد مبهوت روی صورت او می‌چرخید انگار چیز…