رمان دلبر استاد پارت 43

رمان دلبر استاد پارت 43

۱۴ دیدگاه
  آخرشب بود، جشنمون تکمیل شده بود و صدای خر و پف های این پیرزن تموم خونه رو پر کرده بود! بااین وجود آرامش بی نهایتی داشتم و ذوق تو…
رمان دلبر استاد پارت 42

رمان دلبر استاد پارت 42

۳ دیدگاه
  بازهم سکوت اتاق با صدای دستگاه هایی که به شاهرخ وصل بودن شکسته شده بود. صدای ضربان قلبش و نفس کشیدنش باعث شد تا واسه چند لحظه هم که…
رمان دلبر استاد پارت 41

رمان دلبر استاد پارت 41

۲ دیدگاه
  مامان مهین از رو زمین بلندش کرد و رو یکی از صندلی های اون سمت راهرو نشوندش: _شاهرخ حالش خوب میشه عزیزم،با خودت اینطوری نکن! بین گریه به زور…

رمان دلبر استاد پارت 40

بدون دیدگاه
  تو همون قدم قفل شدم، همه چی بهم ریخته بود! اون خدمتکار که نمیدونستم نصفه شب اینجا چیکار میکرد باعث آشفتگی اوضاع شده بود و اینطوری همه چیز و…
رمان دلبر استاد پارت 39

رمان دلبر استاد پارت 39

۱۴ دیدگاه
  شاهرخ در حالی که از شدت خنده نفس نفس میزد بالاسرم ایستاده بود و چشم دوخته بود به منی که رو تخت ولو بودم، از چشم هاش میخوندم که…
رمان دلبر استاد پارت 38

رمان دلبر استاد پارت 38

۱۱ دیدگاه
  با دیدن من و شاهرخی که کنار هم بودیم مارال خانم پوزخندی زد و رو ازمون گرفت و پدر شاهرخ طعنه وار گفت: _مار از پونه بدش میاد…. مامان…
رمان دلبر استاد پارت 37

رمان دلبر استاد پارت 37

۵ دیدگاه
  صداش دو رگه شده بود! شاید اون هم مثل من غرورش شکسته بود که پدرش با یه سیلی جانانه جواب سلامم و داده بود اما تو این خونه هیچ…
رمان دلبر استاد پارت 36

رمان دلبر استاد پارت 36

۲ دیدگاه
  و هر دو به سمت عقب چرخیدیم و با دیدن مادر شاهرخ و البته مادر بزرگش تموم ذوق چهرمون به سمت و سوی نابودی رفت…! شاهرخ ناباورانه زل زد…
رمان دلبر استاد پارت 35

رمان دلبر استاد پارت 35

۲ دیدگاه
  چشم هام و با آرامش باز و بسته کردم و شمرده شمرده گفتم: _به هر حال اون اتاق سر جاشه، چیزی فرق نمیکنه! سریع از رو مبل بلند شد:…
رمان دلبر استاد پارت 34

رمان دلبر استاد پارت 34

۶ دیدگاه
  با چرخیدن نگاه شاهرخ به سمت من انگار زن عمو هم متوجه حضورم شد که سر چرخوند و با دیدن من بی هوا سیل اشک هاش دوباره جاری شد…
رمان دلبر استاد پارت 33

رمان دلبر استاد پارت 33

۸ دیدگاه
  تموم مسیر و با دقت رانندگی میکردم و حالا نزدیکای خونه پشت چراغ قرمز ماشین و نگهداشتم و چرخیدم سمت شاهرخ: _خب تا اینجای سفر و راضی بودی؟ با…
رمان دلبر استاد پارت 32

رمان دلبر استاد پارت 32

۱۰ دیدگاه
  به حدی مظلوم شده بود که نگاهش جیگر آدم و کباب میکرد اما جیگر منی که گشنه بودم و نه! نگاه مظلومانش و با چشم غره جواب دادم و…

رمان دلبر استاد پارت 31

۶ دیدگاه
  نمیدونم چرا همچین فکر احمقانه ای میکرد و همین باعث شده بود تا قیافم غرق در شگفتی بشه و بی هیچ پلک زدنی به یه نقطه نامشخص نگاه کنم!…
رمان دلبر استاد پارت 30

رمان دلبر استاد پارت 30

۵ دیدگاه
  حالم انقدر گرفته بود که ترجیح دادم کلمه ای به زبون نیارم، چقدر تنها بودم! چقدر بی پناه! و چه بی اندازه یه دفعه دلم پر کشیده بود سمت…
رمان دلبر استاد پارت 29

رمان دلبر استاد پارت 29

۱ دیدگاه
  لبخند کجی گوشه لب هاش نشست که تازه یه کم یخم آب شد و تونستم بی رودروایستی نگاهش کنم هرچند نگاهامون خیلی طول نکشید و شاهرخ دست سالمم و…