رمان شالوده عشق پارت ۴2 سال پیش۱ دیدگاه دستم مشت شد و چانه بالا گرفتم… -درسته که راحتتر اما من هیچ مشکلی باهاش ندارم! دستانش را در درهم غلاب کرد و ایستاد. زن…
رمان شالوده عشق پارت ۳2 سال پیش۱ دیدگاه -سرویس یعنی چی گندم؟ چرا اِنقدر بیکلاس حرف میزنی؟ مردم از خداشونه راننده داشته باشن. راحت برن و بیان. اونوقت تو فقط بلدی ناشکری کنی. فقط…
رمان شالوده عشق پارت ۲2 سال پیش۲ دیدگاه خیلی زود زخم گندم را بسته و تنش را روی برانکارد خواباندند. دنبالشان دویدم. هنوز از حیاط خانه بیرون نزده بودیم که سروکلهی آراسته خانوم،…
رمان شالوده عشق پارت ۱2 سال پیش۱ دیدگاه روی کاشی های سرد حمام نشسته و سعی میکنم که تصویر مقابلم را هضم کنم…! با بغض تعجب و ترس دستم رو داخل وان میبَرم و…