رمان شالوده عشق پارت ۴

۱ دیدگاه
    دستم مشت شد و چانه بالا گرفتم…   -درسته که راحت‌تر اما من هیچ مشکلی باهاش ندارم!   دستانش را در درهم غلاب کرد و ایستاد.   زن…

رمان شالوده عشق پارت ۳

۱ دیدگاه
        -سرویس یعنی چی گندم؟ چرا اِنقدر بی‌کلاس حرف می‌زنی؟ مردم از خداشونه راننده داشته باشن. راحت برن و بیان. اونوقت تو فقط بلدی ناشکری کنی. فقط…

رمان شالوده عشق پارت ۲

۲ دیدگاه
        خیلی زود زخم گندم را بسته و تنش را روی برانکارد خواباندند.   دنبالشان دویدم. هنوز از حیاط خانه بیرون نزده بودیم که سروکله‌ی آراسته خانوم،…

رمان شالوده عشق پارت ۱

۱ دیدگاه
      روی کاشی های سرد حمام نشسته و سعی می‌کنم که تصویر مقابلم را هضم کنم…!   با بغض تعجب و ترس دستم رو داخل وان می‌بَرم و…