رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 295 سال پیش۱ دیدگاه به تکون دادن سری اکتفا میکنم و به فکر فرو میرم . دنیل که این حالت من رو میبنه کمی نزدیک تر میشه و میگه : _ به چی…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 285 سال پیش۱ دیدگاه حدود پانزده دقیقه دیگه میگذره که یک دفعه در اصلی سالن به شدت باز میشه. به سرعت به سمت صدای در حرکت میکنم . خوشحال بودم و توی دلم…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 275 سال پیشبدون دیدگاه دیوید یکی از ابروهاش رو بالا میندازه و متفکر میگه: _نامزد!؟ ..هوم اماندا فکر کنم تو رسم و رسومات قصر رو فراموش کردی ! هر کسی بخواد توی این…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 265 سال پیش۲ دیدگاه انقدر ضرب سیلی زیاد بود که یک طرف صورتم بی حس شده بود و انگار گوشم گرفته بود و هیچ صدایی رو نمیشنیدم . گیج و منگ شده بودم…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 255 سال پیش۱ دیدگاه دیوید عصبی به سمتم میاد و با صدایی که سعی میکرد زیاد بلند نشه رو به من میگه: _ حرف دهنت رو بفهم ! من کِی از تو به…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 245 سال پیشبدون دیدگاه دیوید نیش خندی میزنه و میگه : _ مثل اینکه یادت رفته اینجا اتاق من هست . کسی بدون اجازه حق ورود بهش رو نداره . بعد با صدای…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 235 سال پیشبدون دیدگاه _ من به خواهرت تجاوز نکردم . اون من رو مجبور به این کار کرد ! سارا با شنیدن این حرف از اعصبانیت جیغی میکشه و میگه: _ داری…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 225 سال پیش۱ دیدگاه دیوید با صدای محکمی رو به سربازهاش میگه: _خلع سلاحش کنید و به زندان قصرم ببریدش .خودم شخصن ازش بازجویی میکنم. از صدای کوبیده شدن نظامی پای سربازها و…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 215 سال پیش۳ دیدگاه _ خوبه ..این هم یادت نره پیش دیگران مخصوصا رونالد و اطرافیانش حق نداری من رو به اسم کوچیک خطاب کنی . از لفظ شاهزاده و یا سرورم باید…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 205 سال پیش۴ دیدگاه سرعت قدم هام رو بیشتر میکنم . با عجله وارد کلاس میشم . اقای اسکافیل مثل همیشه عینکش رو به چشمش زده بود و منتظر من بود . من…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 195 سال پیش۵ دیدگاه با دستش شروع به بازی کردن با نوک س*ینم میکنه . نباید میزاشتم بیشتر از این پیش روی کنه . با دستی که ازاد بود دستش رو میگیرم .…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 185 سال پیش۲ دیدگاه _ میخوام هرچه زود تر دستگیر بشن . نمیتونم اجازه بدم کسی که اصطبل اسب های من رو اتیش زده و قصد جون من رو کرده بود ازاد باشه…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 175 سال پیش۱ دیدگاه من: اما من هیچ وقت از زیر وظایفم شونه خالی نکردم . _ شونه خالی کردی ..این چند وقت به خاطر وضعیت جسمانیت بهانه می اوردی و کاری انجام…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 165 سال پیش۲ دیدگاه انقدر ضرب سیلی زیاد بود که صورتم بی حس شده بود . با چشم های اشکی به زن خیره میشم . با صدای بغض داری رو به زن میگم:…
رمان شاهزاده و دختر گدا پارت 155 سال پیشبدون دیدگاه دیوید: هر اتفاقی که توی قصر افتاد باید مو به مو بهم گزارش کنی. هرکسی قانون شکنی کرد بعد از برگشتنم مجازات میشه . _ حتما همین کار رو…