رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۴۶

۱ دیدگاه
            به صورت خندان فراز خیره شد و لبخندی روی لبش نشست.   چقدر این لحظه‌ها شیرین و زیبا بودند؛ فراز بود و لبخندهایش، مهربانی‌ها…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۴۵

۴ دیدگاه
            پوفی کشید و نزدیکش رفت. دستانش را روی مبل گذاشت و از بالا به صورت هیجان زده‌ی ترنج نگاه کرد:   – کی تموم…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۴۴

۲ دیدگاه
            دستش را ول کرد و نفسش را با شدت بیرون فرستاد. اگر همان موقع راجع به کنکور حرف نمی‌زد، این بلا سر ترنج نمی‌آمد.…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت۴۳

۴ دیدگاه
            پیازهای خورد شده را به بازی گرفت و با صدای آرامی جواب داد:   – ازم پرسید که دیشب خون‌ریزی داشتم یا نه!  …
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۴۲

۲ دیدگاه
            ترنج چشم غره‌ای بهش رفت و سمتش رفت. دستش را گرفت و دنبال خودش کشید. تا از آشپزخانه دور شدند با حرص گفت:  …
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۴۱

۸ دیدگاه
          سریع پشتش را به ترنج کرد و دستش را پشت گردنش کشید:   – چند دقیقه پیش بدتر از اینم دیدم، پس زیادی فکرت‌و درگیر…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۴۱

۴ دیدگاه
          فراز که منتظر همین لحظه بود، دستش را زیر چانه‌ی او برد و سر ترنج را سمت خودش چرخاند.   لبخند زد و دندان‌هایش نشان…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۹

۲ دیدگاه
        وقت‌هایی که شکلات صدایش می‌کرد، خوشش می‌آمد. لبخندی رو لبش می‌نشست و انگار پروانه‌ها داخل دلش به پرواز در می‌آمدند.   – من گفتم ولی منظورم…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۸

۴ دیدگاه
        ترنج سریع چشم‌هایش را باز کرد و در حالی که از هیجان و تحرک به نفس نفس افتاده بود، به آن چشم‌های سبز چمنی که گرما…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۷

۲ دیدگاه
        در حالی که به او پشت می‌کرد زیر لب غرغر کرد:   – با اون هیکل گوریلش یک ساعت افتاده روی تنم، دل و روده‌م رو…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۶

۱ دیدگاه
          ترنج آب دهانش را قورت داد. قلبش از این همه نزدیکی دیووانه‌وار، به قفسه‌ی سینه‌ش می‌کوبید.   – چه راهی؟ میشه از روم بلند شی…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۵

۱ دیدگاه
            با دیدن دستبند تای ابرویش بالا رفت. برای او هم سوغاتی خریده بود؟   ترنج به صورتش نگاه کرد. می‌خواست بداند خوشش آمده یا…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۴

۱ دیدگاه
            – بله بله. بفرمایید داخل مغازه واستون درست می‌کنند.   ماه تولدش، بهمن ماه بود. روز عقد، تاریخ تولدش را دیده بود.   با…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۳

بدون دیدگاه
          چشم‌هایش را باز کرد و نگاه‌ش به صورت غرق خواب فراز افتاد. این دو سه روز، بعد‌ازظهرها از بیکاری استراحت می‌کردند.   چشم‌هایش را مالید…
رمان طالع ترنج

رمان طالع ترنج پارت ۳۲

۱ دیدگاه
      آرام به سمت فراز چرخید.   – بهتره تا از این حال بیرون بیایم. لباس بپوش تا بریم یک گشتی توی شهر بزنیم.   پیشنهاد خوبی بود.…