رمان طالع ترنج پارت ۴۴ 4.4 (96)5 ماه پیش۲ دیدگاه دستش را ول کرد و نفسش را با شدت بیرون فرستاد. اگر همان موقع راجع به کنکور حرف نمیزد، این بلا سر ترنج نمیآمد.…
رمان طالع ترنج پارت۴۳ 4.4 (98)6 ماه پیش۴ دیدگاه پیازهای خورد شده را به بازی گرفت و با صدای آرامی جواب داد: – ازم پرسید که دیشب خونریزی داشتم یا نه! …
رمان طالع ترنج پارت ۴۲ 4.5 (78)6 ماه پیش۲ دیدگاه ترنج چشم غرهای بهش رفت و سمتش رفت. دستش را گرفت و دنبال خودش کشید. تا از آشپزخانه دور شدند با حرص گفت: …
رمان طالع ترنج پارت ۴۱ 4.4 (77)6 ماه پیش۸ دیدگاه سریع پشتش را به ترنج کرد و دستش را پشت گردنش کشید: – چند دقیقه پیش بدتر از اینم دیدم، پس زیادی فکرتو درگیر…
رمان طالع ترنج پارت ۴۱ 4.2 (103)6 ماه پیش۴ دیدگاه فراز که منتظر همین لحظه بود، دستش را زیر چانهی او برد و سر ترنج را سمت خودش چرخاند. لبخند زد و دندانهایش نشان…
رمان طالع ترنج پارت ۳۹ 4.5 (111)6 ماه پیش۲ دیدگاه وقتهایی که شکلات صدایش میکرد، خوشش میآمد. لبخندی رو لبش مینشست و انگار پروانهها داخل دلش به پرواز در میآمدند. – من گفتم ولی منظورم…
رمان طالع ترنج پارت ۳۸ 4.3 (81)6 ماه پیش۴ دیدگاه ترنج سریع چشمهایش را باز کرد و در حالی که از هیجان و تحرک به نفس نفس افتاده بود، به آن چشمهای سبز چمنی که گرما…
رمان طالع ترنج پارت ۳۷ 4.5 (94)6 ماه پیش۲ دیدگاه در حالی که به او پشت میکرد زیر لب غرغر کرد: – با اون هیکل گوریلش یک ساعت افتاده روی تنم، دل و رودهم رو…
رمان طالع ترنج پارت ۳۶ 4.3 (68)6 ماه پیش۱ دیدگاه ترنج آب دهانش را قورت داد. قلبش از این همه نزدیکی دیووانهوار، به قفسهی سینهش میکوبید. – چه راهی؟ میشه از روم بلند شی…
رمان طالع ترنج پارت ۳۵ 4.3 (85)6 ماه پیش۱ دیدگاه با دیدن دستبند تای ابرویش بالا رفت. برای او هم سوغاتی خریده بود؟ ترنج به صورتش نگاه کرد. میخواست بداند خوشش آمده یا…
رمان طالع ترنج پارت ۳۴ 4.4 (92)6 ماه پیش۱ دیدگاه – بله بله. بفرمایید داخل مغازه واستون درست میکنند. ماه تولدش، بهمن ماه بود. روز عقد، تاریخ تولدش را دیده بود. با…
رمان طالع ترنج پارت ۳۳ 4.4 (90)6 ماه پیشبدون دیدگاه چشمهایش را باز کرد و نگاهش به صورت غرق خواب فراز افتاد. این دو سه روز، بعدازظهرها از بیکاری استراحت میکردند. چشمهایش را مالید…
رمان طالع ترنج پارت ۳۲ 4.4 (90)6 ماه پیش۱ دیدگاه آرام به سمت فراز چرخید. – بهتره تا از این حال بیرون بیایم. لباس بپوش تا بریم یک گشتی توی شهر بزنیم. پیشنهاد خوبی بود.…
رمان طالع ترنج پارت۳۱ 4.5 (84)7 ماه پیش۱ دیدگاه لبخند کجی زد. دستش را باز کرد و بالای مبل گذاشت. – چرا عوض نشده؟ اون موقع فرازی توی زندگیت نبود ولی…
رمان طالع ترنج پارت۳۰ 4.5 (81)7 ماه پیش۳ دیدگاه دقیقا همان کاری را داشت با او میکرد که چند دقیقه قبل خودش با فراز کرده بود، ولی چرا دست فراز این قدر گرم بود؟…