رمان طالع ترنج پارت ۷۴ 4.4 (17)3 ماه پیشبدون دیدگاه – من بیشتر چیزها رو از خاطر بردم برای همین نمیدونم از چی دارید حرف میزنید پسردایی. حالا میشه بری کنار؟ شوهرم منتظرمه! – یعنی…
رمان طالع ترنج پارت ۷۳ 4.2 (18)3 ماه پیش۲ دیدگاه با دیدن برادرش در آن کت و شلوار کرمی با دستا گل و شیرینی با عجله از ماشین پیاده شده و لبخندی روی لبهای رژ خوردهش…
رمان طالع ترنج پارت ۷۲ 4 (21)3 ماه پیش۱ دیدگاه دستش را روی آینه کشید و بخارهایش را پاک کرد. با دیدن تصویر خودش کلافه غرید: – خودتو کنترل کن. تا زمانی که…
رمان طالع ترنج پارت ۷۱ 4.2 (12)3 ماه پیش۴ دیدگاه رفتارهای سبحان، فراز را عصبی کرده بود. کنار دماغش را خاراند و دست ترنج را محکم در دست گرفت. – نه دیر کردی برای همین…
رمان طالع ترنج پارت ۷۰ 3.9 (14)3 ماه پیش۲ دیدگاه صدیقه کنجکاو شده روی تخت نشست و لبخند زد. با صدای آرامی پرسید: – سوالی که دارم خیلی شخصیه ولی راستش رو میخوام…
رمان طالع ترنج پارت ۶۹ 3.4 (13)3 ماه پیش۱ دیدگاه از سبحان خوشش نیامده و نگاههای خاصش به ترنج را از دور احساس کرد. با جدیت پرسید: – باید واسه ازدواج از شما…
رمان طالع ترنج پارت ۶۸ 4.1 (18)3 ماه پیش۳ دیدگاه مردمک لرزان چشمان قهوهایش بین آن دو گوی سبز به گردش در آمد و سکوت کرد. میدانست حرف فراز، حرف است و میتواند روی حرفش…
رمان طالع ترنج پارت ۶۷ 4.1 (12)4 ماه پیشبدون دیدگاه آن قدر خمارِ تن شیرین و ناب او بود که منتظر جوابش نماند. لبهایش را بدون اجازه روی لبهای ترنج گذاشت و آرام بوسید. بعد…
رمان طالع ترنج پارت ۶۶ 3.9 (15)4 ماه پیش۱ دیدگاه فراز سر تکان داد و سرش را به مبل تکیه داد. پالتو و شالش را در آورد، خواست لیوان را از او بگیرد که…
رمان طالع ترنج پارت ۶۵ 3.7 (12)4 ماه پیش۲ دیدگاه در حالی که آرام تکان میخوردند کنار گوش ترنج زمزمه کرد: – وقتی دلت میخواد کاری انجام بدی به خاطر خجالت یا ترس از کسی…
رمان طالع ترنج پارت ۶۴ 4 (11)4 ماه پیشبدون دیدگاه فراز خیلی سریع سمتش چرخید که باعث شد هل شود و جیغ بکشد. دست فراز روی دستش نشست و مانع از پایین کشیدن زیپ…
رمان طالع ترنج پارت ۶۳ 4.3 (10)4 ماه پیشبدون دیدگاه منتظر جواب فراز نماند و جعبه را باز کرد. با دیدن چیزی که اصلا توقعش را نداشت، سوالی سرش را بلند کرد. دستش را…
رمان طالع ترنج پارت ۶۲ 4 (11)4 ماه پیشبدون دیدگاه در حالی که خمیازه میکشید از اتاق بیرون زد. سمت آشپزخانه رفت تا صبحانه بخورد و بعد درسش را شروع کند. این چند روز…
رمان طالع ترنج پارت ۶۱ 4.2 (17)4 ماه پیشبدون دیدگاه – توقع داشتی تنها بری؟ خانوادههامونم توی فرودگاه منتظرمونن. لبخند زد و به راه افتاد: – بریم پس. خیلی زود به…
رمان طالع ترنج پارت ۶۰ 3.4 (31)4 ماه پیشبدون دیدگاه فراز بلند شد، دست او را هم گرفت و بلندش کرد. داخل اتاقش رفتند و دست ترنج را رها کرد. چمدانش را بیرون…