رمان فستیوال پارت ۱۵ 5 (5)

بدون دیدگاه
      با حسرت به کتابهایی که دونه دونه جلوی چشمام ریز ریز میشد و هیچ کاری برای نجاتشون از دستم برنمیومد نگاه کردم.   ضربه ی نهایی وقتی…

رمان فستیوال پارت 13 4.7 (7)

۱ دیدگاه
      توی کوچه کنار ماشین پلیس ایستاده بودیم. نیکی وحشت زده به طرفمون دوید، انگار که اصلا توی این کلوپ و همراه با ما نبوده   _ تو…

رمان فستیوال پارت ۹ 4.3 (13)

۳ دیدگاه
      از نمایشگاه بیرون رفتم.   باید هرجور شده بود با گلبرگ حرف میزدم.   یه ماشین از پشت سرم بوق میزد و سعی داشت بهم نزدیک بشه…

رمان فستیوال پارت ۸ 4.6 (14)

۱ دیدگاه
  با اخمای درهم جواب دادم _ من یه تماس میگیرم باز خدمتتون میرسم.   _ باشه درخدمتم.   پشت در دفتر ایستادم و دوباره با کاوه تماس گرفتم  …