رمان فستیوال پارت ۲۱ 4.6 (14)

بدون دیدگاه
    طلافروش کلکسیون حلقه ها رو جلومون باز کرد.   مامانامون برای خودشون نظر میدادن و من اصلا متوجه نبودم.   تنها چیزی که اون لحظه به ذهنم میومد…