رمان فستیوال پارت۳۷ 4.3 (23)

بدون دیدگاه
  کم کم علاوه بر مامان و بابا، همه ی مهمونا رفتن. چشمامو روی میز و صندلی های خالی چرخوندم. بی‌بی جون به طرفم اومد _ دختر چرا اینجایی هنوز؟…