رمان فستیوال پارت ۹۶ 4.6 (30)

۲ دیدگاه
  گلبرگ با ناراحتی گفت _ گناه داشت حداقل یدونه ازش می خریدی.   _ تو نمی‌خواد واسه اینا دل بسوزونی اینا جلوی بقیه مظلوم نمایی میکنن پیش خودشون گرگن…

رمان فستیوال پارت ۹۴ 4.4 (34)

۱ دیدگاه
    مردمک چشماش می‌لرزید _ ساحل گفت اینجا نیستی   یسنا به طرفمون اومد   _ من ازش خواسته بودم به کسی نگه که سام اینجاست   پوزخندی به…

رمان فستیوال پارت ۸۷ 4.5 (38)

۲ دیدگاه
  از دست خودم عصبی بودم که گوشی زنگ خورده و متوجه نشدم   همش تقصیر سام بود اون میتونست بیدارم کنه اما بی تفاوت گذاشته رفته.   دستمو روی…