_ نیکی من باید برم سام داره میاد   دستم رو کشید   _ کجا با این عجله؟! اون تازه امروز رفته آزمایش داده جوابش که همین حالا نمیدن…

  از فکر اینکه بخواد من رو توی اون حال رها کنه حالم گرفته شد   پام رو دور کمرش حلقه کردم   _ فردا کلاس مهمی ندارم   توی…

    به سختی مچم رو رها کردم و به طرف در دویدم   کلید انداختم و نفهمیدم چطور خودم رو به اتاق رسوندم   لامپهای کل خونه خاموش بود…

    چند روزی بود این روی وحشی سام رو ندیده بودم و الان هنگ کرده بودم   جوری که انگار اولین بار بود باهام اینجوری حرف میزد و رفتار…

  اخمی کردم _ نه فقط برای احتیاط، اینجوری خیالم راحت تره   شونه ای بالا انداخت _ باشه برات میارم. میخوای من پیشت بخوابم؟!   با ناامیدی جواب دادم…

مشتم رو روی ماشین کوبیدم و استارت زدم   مطمئن بودم گلبرگ اینجاست چون جای دیگه ای نداشت که بره خونه ی پدرش هم محال بود برگرده   حتما بعد…

  حرفهای نیکی من رو به فکر واداشت   با شک سر تکون دادم _ اخه چه لزومی داره دروغ بگه؟! دیگه همه میدونن که با یه آزمایش DNA به…

  *** ” سام ”   _ شیرینی هم محفوظه این قول نامه رو امضا کن خلاص بشیم   ذهنم درگیر رفتارهای عجیب گلبرگ بود   _ جناب پژمان یه…

  با اکراه به دست دراز شده اش خیره شدم   اخمام رو درهم کشیدم تا احساس صمیمیت بهش دست نده   از فکر اینکه این زن چه شبایی رو…

    دستمو محکم به در گره زدم تا نیفتم   فکر میکردم مامان و بابای سام منو بیشتر مامان و بابای خودم دوست دارن و کم کم داشتم بهشون…

    کمربندم رو باز کردم و جواب دادم   _آره همونه   امیدوار بودم پیگیر نشه و ادامه نده   اما با ناامیدی دوباره سوال پرسید _ این زن…

    _ قبول نیست سامیار   پایینتر اومد و درست کنارم ایستاد   لبخند کجی روی لبش بود _ ترسیدی بچه؟!   سرشو به گوشم نزدیک کرد _ نترس…

    سری از روی تاسف تکون دادم   _ پس یعنی هنوزم…   حرفمو قطع کرد _ نه الان که نه حرف همون وقتاست بعد دیگه بچه دار شدیم…

      نگران و متعجب با لکنت پرسیدم   _ با…بابام؟!   سری تکون داد   همون لحظه مامان با سینی چای اومد   سام بلند شد و قبل…

    یکی یکی از کوچه ها رد شدیم و هر گوشه اش برام خاطره ای زنده شد   مدرسه ی ابتدایی که توش درس خوندم هنوزم همون گلای محمدی…