رمان فستیوال پارت ۸۲

4.4
(21)

 

 

بعد از این حرف بلند خندید

 

زنگ کلاس به صدا دراومد

نچ نچی کردم و زودتر رفتم داخل. هرچقدر دنبالم دوید بهش محل ندادم

 

کلاسام که تموم شد زودتر از بقیه بیرون رفتم تا وقتی سامیار اومد سریع سوار بشم قشرق به پا نکنه

 

نگاهی بیرون انداختم هنوز نیومده بود

راننده سرویسمون رو که دیدم شاکی به طرفش رفتم

 

_ سلام خانوم چرا صبح دنبال من نیومدی؟!

 

لبخندی زد و جواب سلامم رو داد

_ مگه با آقای پژمان نیومدی؟! خودش زنگ زد گفت امروز با خودش میارتت

 

ابروهام از تعجب بالا پرید

 

خودش نذاشته سرویس بیاد دنبالم اونوقت آقا منت هم سر من گذاشته بود که شانس آوردی هنوز نرفتم و میتونم برسونمت!!

 

اصلا نمی‌تونستم این مرد رو درک کنم!

 

صدای بوق آشنای ماشینش حواسمو جمع کرد

با دیدنش قدم هامو تند تند برداشتم تا زودتر برسم

 

به محض اینکه سوار شدم غرید

_ با اون دل دردت چرا دویدی؟!

 

نفسی تازه کردم

_ نخواستم معطل بشی

 

_ اینجوری هم اگه دردت برگرده منو توی بیمارستان معطل می‌کنی بچه!

 

_ اگه فقط به خاطر معطل شدنت توی بیمارستان نمی‌خوای من درد بکشم، ترجیح میدم از درد بمیرم

 

ابروهاشو گره کرد

_ چرا راه دوری بریم؟! وقتی مشتاق دردی منم میدونم چیکارت کنم

 

هنوز جای شب قبل زخم بود و درد میکرد

 

پشت حرفش گوشیمو به طرفم گرفت

 

گوشی رو ازش گرفتم

_ مشتاق دردم با تو!

 

ابرویی بالا انداخت

_ پس تا آخر همینجور پر دل و جرات بمون بچه!

 

جلوی در خونه ایستاد اما خودش پیاده نشد

 

_ برو داخل بشین مشقتو بنویس!

 

انگشتش رو تهدید وار توی هوا تکون داد

 

_ نیام ببینم سرخود پاشدی رفتی جایی که ایندفعه به بچگیتم رحم نمیکنم!

 

ماشین رو دور زدم و کنار در راننده ایستادم

 

_ خودت نمیای خونه؟!

 

ابرویی بالا انداخت

_ اگه دختر خوبی باشی شاید شب نرم خونه ی خودم

 

دلخور چند قدم برداشتم.

 

_ زیاد خم و راست نشو و کار سنگین هم نکن

 

پوفی کشیدم و با حرص به طرفش برگشتم

 

مشت آرومی به در ماشین زدم و با حرص غر زدم

 

_ نگران نباش سامیار خان! کاری نمیکنم توی بیمارستانها معطل بشی

 

سری تکون داد

_ بیرون نمون زود برو داخل!

 

قبل از اینکه چیزی بگم پاشو روی پدال گاز فشرد و به سرعت حرکت کرد

 

با حال زارم خودمو رسوندم داخل

 

در اتاق ساحل نیمه باز بود سرمو کج کردم و داخل اتاق رو دید زدم

 

دوستش یسنا هم اونجا بود و ساحل با هیجان داشت چیزی براش میگفت

_ آره بابا سام اصلا این چیزا رو دوست نداره!

 

با شنیدن اسم سام از زبون ساحل کنجکاو شدم و همون پشت ایستادم و گوشمو تیز کردم تا بفهمم چی میگن

 

یسنا متعجب پرسید

_ یعنی اون دختره ی خنگ هرکاری گفتی رو بی چون و چرا انجام داد؟!

 

_ آره بابا من تمام چیزایی که سام ازش متنفر بود رو بهش گفتم انجام داد!

 

ساحل با صدا خندید

_ شبیه زنهای اون کاره درستش کردم

 

سرجا خشک شدم

یعنی منظور ساحل به من بود؟!

دستام می‌لرزید!

 

حرف سام توی ذهنم اکو شد:

 

_ سام هرزه پسند نیست!

 

عقب عقب رفتم جوری که پشتم به دیوار برخورد کرد

 

حرفهای اون شب سامیار دونه دونه مثل پتک به سرم کوبیده شد

 

_خودتو شبیه زنهای هرزه درست کردی بچه!

 

ساحل میخواست منو از سام دور کنه اما چرا؟!

 

دوباره حرفای سام مغزمو درگیر کرد

 

_ چیو میخواستی بهم ثابت کنی؟! که من دنبال دخترای هرزه ام؟!

 

پس دلیل سردی رفتار دیشبش همین بود!

 

بغضم رو پس زدم و جلو رفتم

 

حرف جدیدی که ساحل به زبون آورد دوباره پشت در نگهم داشت

 

_ دیروز که من خونه نبودم ولی امروز صبح که داشت می‌رفت مدرسه دیدم صورتش کبود بود

 

یسنا با تردید پرسید

_ یعنی سام به خاطر اون تغییر ظاهرش کتکش زده بوده؟!

 

_ آره بابا سام اگه عصبی بشه خدا هم جلودارش نیست

 

_دلم واسه اون دختره سوخت ولی باید بفهمه که موندن کنار سام حق اون نیست!

 

دستامو مشت کردم. این دو نفر حق نداشتن درمورد زندگی من تصمیم بگیرن

 

سعی کردم خودمو آروم نشون بدم

با همون دستای مشت زده در زدم

 

ساحل تکونی خورد

_ مامان تویی؟!

 

_ منم گلبرگ!

 

چند ثانیه ساکت شد و بعد خودش اومد دم در

 

نگاه عمیقی به صورتم انداخت

_ چی شده؟

 

لبخند تصنعی زدم

_ اومدم ازت تشکر کنم

 

چشماشو ریز کرد

_ بابت چی؟!

 

صدامو بالاتر بردم تا یسنا هم بشنوه

 

_ دیروز با سام بیمارستان بودم وقت نشد دیگه برات تعریف کنم که چه اتفاقی بینمون افتاد

 

یسنا کنجکاو نزدیک اومد

_ بیمارستان واسه چی؟!

 

الکی حالت خجالت زده ای به صورتم دادم

_ آخه پریشب من و سام …

 

مکثی کردم و صورت هردوشون رو از نظر گذروندم هردو کنجکاو بهم خیره شده بودن

 

_ تو و سام چی؟!

 

_ من و سام اولین رابطه‌مون بود و من به خاطر ساختار نازک بدنم خیلی آسیب دیدم سام اومد مدرسه و جلوی همه منو بغل کرد و برد بیمارستان!

 

هردو با دهن باز به هم نگاه کردن

 

 

ساحل دستمو کشید و برد داخل اتاق

درو قفل کرد

دو طرف بازومو گرفت و تکون داد

 

_ اون زر زرایی که جلوی در کردی واقعی بود یا خیالبافی؟!

 

_ بخدا واقعی بود اگه تو نبودی من نمی‌فهمیدم که اینجوری میتونم به سامیار نزدیک بشم و برای همیشه مال اون بشم

 

فک یسنا از عصبانیت می‌لرزید.

انگار تازه چشمام باز شده بود و چیزای جدید در مورد این دوتا دستگیرم میشد

 

_ اون شب بهترین شب زندگیم بود

 

یسنا ساحل رو پس زد و مقابلم ایستاد

 

_ پس این کبودی ها روی صورتت چیه؟! کتکت زد مگه نه؟!

 

با صدای آرومی خندیدم و سرمو پایین انداختم تا مثلاً خودمو خجالت زده نشون بدم

 

_ خب شما که نمیدونین سام خیلی هاته!

 

خوب بود در اثر همنشینی با نیکی فهمیده بودم پسری که توی رابطه خیلی سکسی و خشن رفتار کنه بهش میگن هات!!

 

همش میگفت کاوه هاته

 

نمی‌دونستم یه روز این کلمه به درد منم میخوره

 

_ اگه کاری با من ندارین برم ملافه ی خونی مونده زیر تخت بشورم با اینکه سام گفته کار سنگین نکنم

 

به محض بیرون رفتنم از اتاق، صدای جیغ یسنا رو شنیدم

 

پشت در ایستادم تا حرفاشونو بشنوم

 

_ عوضی تو گفتی اینجوری از هم دور میشن بدتر دختره رو انداختی تو بغلش!

 

_ صبر کن یسنا تند نرو چه معلوم که راست گفته باشه من ته و توشو درمیارم

 

با گریه داد زد

_ گمشو ساحل دیگه میخوای ته و توی چیو دربیاری اون دختره حالا زن سامه همش تقصیر توئه

 

اینو گفت و به طرف در دوید

 

ساحل هم دنبالش اومد . منم زود خودمو توی اتاق انداختم.

 

درو نیمه باز گذاشتم وقتی اومدن بیرون ببینمشون

 

همچنان صدای ساحل رو می‌شنیدم

_ هرکاری هم که کرده باشن بازم اون فقط صیغه ی سامه و مازیار که برگرده صیغه باطل میشه و باید بشه زن مازیار

 

کل وجودم لرزید

حقیقتی که از زبون ساحل شنیدم عین زهرمار تلخ بود

 

_ سام اگه با یه دختر بخوابه فرداش میزنه زیر دلش فکر کردی باهاش میمونه؟! از این خبرا نیست یسنا

اونم دختر ساده ای مثل گلبرگ!

 

بغضمو قورت دادم

 

حرفهای ساحل رو توی ذهنم با رفتارهای سام مقایسه کردم، شاید حق با اون بود!

 

دیشب سام از من دوری میکرد گفت اگه بهش نزدیک بشم لباسش خونی میشه

 

ولی اینا همش بهونه بود چون زده بودم زیر دلش نمی‌خواست بهش نزدیک بشم

 

کم کم صداهای بیرون برام گنگ شد

جوری که دیگه نمی‌شنیدم ساحل چی میگه

 

لحاف رو از زیر تخت بیرون کشیدم و به طرف حموم رفتم

 

***

 

” سام ”

 

_ اینقدر بی عرضه بودی نتونستی بگیریش

 

کاوه از کوره در رفت

_ برو بابا من با هزارتا مکافات کشوندمش اونجا تو ریدی به همه چی

 

عصبی دستشو توی هوا تکون داد

 

_ رفتی دنبال اون دختره ترسیدی فرار کنه ولی نترسیدی مازیار از چنگمون دربره

 

عصبی تر از اون فریاد زدم

_ چرت نگو من دنبال ماشین میلیاردیم رفتم نه چیز دیگه

 

پوزخندی زد

_ به هرحال تلاش منو دود کردی دیگه محاله بتونم با کلک مار رو از سوراخ بیرون بکشم

 

در ماشین رو باز کردم و سوار شدم

کاوه هم سوار ماشینم شد

 

_منم تا یه جایی برسون

 

_ زدی ماشینت رو نابود کردی؟!

 

_ جلوبندیش نابود شده زدم تعمیرگاه

 

استارت زدم و کمی از مسیر رو طی کردم

_ قبلاً هم که یه بار خواهرت داغونش کرده بود، عوضش کن برای کی گذاشتی؟!

 

اخماش عمیق شد

_ همین خوبه بهش عادت کردم

 

_ خواهرت چند ماهه رفته؟! اشتباه کردی فرستادیش تو کشور غریب اونم یه دختر تنها

 

_ ولم کن سام غصه ی خواهرمو کم دارم! خودش همیشه آزادی میخواست من نمی‌تونستم مانعش بشم

 

مکثی کرد و ادامه داد

_ خودت هم باشی اگه خواهرت ساحل بخواد بره نمیتونی جلوشو بگیری ولی اگه خطایی ازش سر بزنه تویی که نمیتونی سرتو بلند کنی

 

نیم نگاهی بهش انداختم و غریدم

_ چه ربطی به ساحل داره؟!

 

_ خواستم بفهمی نمیشه جلوی آزادی یه دختر رو گرفت اگه بگیری یه جور دیگه پرواز می‌کنه!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x