رمان فستیوال پارت ۱۱۹

4.2
(32)

 

 

 

 

ماشین رو روشن کردم و بدون اینکه مقصدم رو بدونم روندم

 

توقع نداشتم بره با اینکه میدونست برمیگردونمش و همین من رو عصبی تر میکرد

 

حدس میزدم ایندفعه خونه ی خاله‌ش نرفته باشه چون خوب میدونست که اونجا پیداش میکنم

 

اما دلیل نمیشد که دخترخاله اش ازش خبر نداشته باشه

 

شماره ی نیکی رو دفعه ی قبل کاوه بهم داده بود تماس گرفتم و منتظر موندم وصل بشه

 

به محض وصل شدن تماس، اجازه ندادم حرف بزنه

_ با زبون خوش بگو گلبرگ کجاست؟!

 

_ سلام چی شده؟! شما که باهم توی بیمارستان بودین من با کاوه رفتم

 

به سختی خودم رو کنترل میکردم تا صدام بالا نره

 

_ الان خونه ای؟!

 

_ نه با کاوه هستم بخدا میتونی زنگ بزنی ازش بپرسی یا اینکه همین حالا گوشی رو بهش بدم

 

صدای کاوه از پشت خط اومد

 

_ کیه نیکی؟!

 

نفسای عصبیم رو بیرون دادم پس ایندفعه واقعا گلبرگ میخواست اون روی سگ من رو بالا بیاره

 

_ به نفعته اگه خبری ازش داشتی بهم بگی

 

نگرانی توی صداش موج میزد

_ تو رو خدا بگو چی شده گلبرگ که حالش خوب نبود کجا گذاشته بی خبر رفته؟!

 

بدون اینکه جوابی بدم تماس رو قطع کردم و

ایندفعه به گلبرگ زنگ زدم

 

در کمال تعجب خاموش نبود و زنگ خورد

 

اما بعد از بوق طولانی و بی جواب موندن قطع شد

 

با صدای بلند داد زدم

 

_ فکر کردی بیخیالت میشم؟!

 

دوباره باهاش تماس گرفتم

 

 

 

 

***

 

” گلبرگ ”

 

دستم رو به سختی بالا آوردم و پلکام رو مالیدم

نمی‌دونستم کجام و چی به روزم اومده

 

 

دست اونیکیم هم به پهلوم رسوندم

دردم کمتر شده بود

 

کمی فکر کردم و تازه یادم اومد که کنار سرویس بهداشتی از حال رفتم

 

به سرعت چشمم رو باز کردم و نگاهم رو به اطراف چرخوندم

 

یه جایی توی یه اتاق ناآشنا با پرده های سنتی و فرشهای قدیمی زیر پام

 

وحشت زده نیم خیز شدم

 

_ بلند نشو دخترم زخمت چاییده

 

متعجب سرم رو به طرف صدا چرخوندم

 

_ شما کی هستین؟!

 

زنی که پشتش به من بود به طرفم چرخید و نزدیک اومد

 

چشمام رو ریز کردم و توی صورتش چرخوندم

زنی میانسال با لباسهای محلی و ظاهری مهربون با لبخند بهم نگاه میکرد

 

این زن رو هیچوقت ندیده بودم و نمی‌دونستم کیه

 

سؤالم رو دوباره تکرار کردم

_ ببخشید شما کی هستین؟!

 

کنارم زانو زد و لباسم رو کنار زد

 

تازه متوجه شدم که پانسمان زخمم عوض شده و یه پیراهن گشاد هم تنم بود

 

_ شرمنده حالت خوب نبود مجبور شدم لباست رو خودم عوض کنم و روی زخمت هم دوا گذاشتم تا زودتر خوب بشه

 

_ ممنونم ببخشید به خاطر من اذیت شدین اما کی من رو آورده اینجا؟!

 

_ کنار توالت از حال رفته بودی من همیشه بعد از تموم شدن کلاسا و رفتن بچه ها بیرون میام و تمیزکاری میکنم امروز هم اومدم وقتی دیدمت هراسون آقا رو صدا زدم آوردیمت اینجا

 

تا جایی که یادم میومد توی مدرسه ندیده بودمش

 

حوله ی گرمی که توی دستش بود رو روی زخمم گذاشت

 

حس مطبوعی توی تنم پیچید

 

_ یادم رفت خودم رو معرفی کنم من همسر مستخدم مدرسه هستم

 

ابرویی بالا انداختم پس زن مستخدم که میگفتن این بود

 

شنیده بودم شوهرش حساسه نمی‌ذاره بیرون بیاد

ناخودآگاه ذهنم به طرف سام معطوف شد

شاید شوهر اینم ورژن قدیمی تر سامیار بود !

 

از این فکر ناخواسته لبخندی روی لبم نشست

 

_ ممنون که کمکم کردی امیدوارم بتونم جبران کنم

 

_ این چه حرفیه دختر من برای رضای خدا کار انجام میدم نه بنده

 

حرفش برام جالب بود کمتر کسی پیدا میشه برای رضای خدا کار کنه همه فقط به خاطر منافع خودشون دست به کاری میزنن

 

تازه یادم افتاد که من فرار کرده بودم و حتی نمی‌دونستم چقدر گذشته

 

هراسون دستی به موهام کشیدم

 

_ ساعت چنده خانوم؟!

 

_ ساعت 9 شبه نگران نباش اینجا رو خونه ی خودت بدون و راحت بخواب تا وقتی حالت خوب بشه من کنارت هستم

 

دستی به پهلوم زدم و به سختی بلند شدم

 

_ من باید برم خیلی دیر شده

 

با ناراحتی دستم رو گرفت

 

_ مگه دزد دنبالت کرده؟! یه امشب رو مهمان من باش، نترس شوهرم توی پذیرایی می‌خوابه و اینجا نمیاد

 

_ نه قضیه این نیست از لطف شما ممنونم اما باید برم

 

_ الان شبه و یه دختر تنها درست نیست بیرون باشه کمی صبر کن خبرهای خوبی برات دارم

 

نگرانیم هزار برابر شد

 

_ خبر خوب برای من وجود نداره تو رو خدا بگو چی شده؟!

 

همون لحظه صدای زنگ در بلند شد

 

لبخندی روی لب زن نشست

 

_ فکر کنم خودش باشه من میرم در رو باز کنم

 

دستش رو محکم گرفتم

 

_ تو رو خدا بگو کی پشت دره؟

 

_ شوهرت!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x