رمان فستیوال پارت ۱۲۰

4.2
(38)

 

 

_ نگران نباش عزیزکم تو که بیهوش بودی گوشیت زنگ خورد اول جواب ندادم اما وقتی چندبار پشت سر هم زنگ خورد فکر کردم حتما اعضای خانواده ات هست و نگرانت شدن

 

روی زمین زانو زدم و حدس زدن ادامه ی حرفاش کار آسونی بود

 

_ یک ساعتی قبل که دوباره زنگ زد جواب دادم شوهرت خیلی نگرانت بود و منم بهش اطمینان دادم که پیش من حالت خوبه و آدرس دادم بیاد دنبالت

 

با هردو دستم صورتم رو پوشوندم

 

این زن دستی دستی من رو دست جلادم سپرده بود

 

مطمئنا امشب به دست سامیار سلاخی میشدم

 

از لباسهای بلند زن، آویزون شدم

 

_ تو رو خدا نذار من رو پیدا کنه اگه این کار رو بکنی من رو می‌کشه!

 

اشکام تند تند روی صورتم ریخت

 

زن متعجب به اشکا و حرکاتم خیره شد

 

_ ولی شوهرت که فقط نگران حالت بود چطور میشه بخواد تو رو اذیت کنه اصلا دلش میاد؟

 

تند تند سرم رو تکون دادم

 

_ قضیه اش مفصله ولی فقط اینو بدون که اون من رو نمی‌خواد

 

سامیار دستش رو روی زنگ گذاشته بود و قصد برداشتن نداشت

وحشت زده لباسش رو تکون دادم

 

_ خانوم تو رو خدا

 

صدای سامیار رو از پشت در شنیدم

 

_ این درو باز کنین تا نشکستم

 

 

 

 

با اینکه از حرفام تعجب کرده بود، دستمو کشید

 

_ دنبالم بیا دختر

 

پشت سرش دویدم

 

توی سالن یه پنجره بود کنارش ایستاد و بازش کرد

 

_ این پنجره به حیاط مدرسه باز میشه فعلا با احتیاط بپر پایین و توی حیاط مدرسه بمون تا بهت خبر بدم

 

تند تند سرم رو تکون دادم

 

_ واقعا ممنونم امیدوارم بتونم این لطفتون رو جبران کنم

 

صدای زنگ قطع شده بود و دیگه از سامیار هم صدایی شنیده نمیشد

 

زن ساق پام رو گرفت و کمک کرد از پنجره بالا برم

 

از شانس خوبم پنجره نرده نداشت و تن باریک و ریزه میزه ی من به آسونی میتونست از بینش رد بشه

 

خودم رو بالای پنجره گیر دادم

 

_ من میرم سراغ شوهرت ردش کنم بره

 

بلافاصله از اونجا رفت و منم به پشت چرخیدم و با شکمم روی دیوار خزیدم تا نوک پام رو به حیاط برسونم

 

پهلوم روی دیوار کشیده شد درست همون جایی که زخم بود انگار چیزی شبیه یه میخ روی پهلوم کشیده شد

 

درد بدی حس کردم

 

حتما الان دیگه اون زن به سامیار گفته بود که من از اینجا رفتم

 

فاصله ی باقی مونده رو پایین پریدم و با هردو دستم شکمم رو بغل گرفتم

 

از درد توی خودم جمع شدم

لامپهای حیاط مدرسه روشن بود و می‌تونستم جلوم رو ببینم

 

آروم حرکت کردم تا از اونجا دور بشم و پشت یه چیزی پناه بگیرم

 

_ آخ از دست تو سامیار که توی گور هم نمیذاری بی درد بخوابم

 

_ هنوز درد کشیدن رو نشونت ندادم

 

صدای سامیار اونم درست پشت سرم

 

حس کردم پاهام به زمین چسبید و نتونستم حرکت کنم

حقا که این مرد عجلِ من بود!

 

 

 

 

شکمم رو محکم‌تر بغل گرفتم

 

صدای قدم هاش درست پشت سرم و سکوت و تاریکی حیاط مدرسه صحنه رو ترسناکتر جلوه میداد

 

سرش از پشت بین گودی گردنم قرار گرفت

 

_ برمیگردیم خونه!

 

رگه های خشم توی صداش تمام تنم رو لرزوند

 

نباید اجازه میدادم من رو به دام بندازه

نمی‌خواستم برگردم

 

پهلوم رو محکم‌تر گرفتم

تمام توانم رو جمع کردم و بی توجه به دردی که داشتم شروع به دویدن کردم

 

_ با زبون خوش سرجات وایسا بچه!

 

اون خونسرد گام های بلند برمی‌داشت و من میدویدم اما دویدنم از راه رفتنش کمتر بود

 

صدای نعره ی سامیار توی حیاط خالی مدرسه پیچید

 

خودم رو به در رسوندم و سعی کردم بازش کنم

از پشت دستش روی بازوم نشست

 

توی دلم برای خودم فاتحه خوندم

 

من رو کامل به طرف خودش کشید جوری که تنم به تنش چسبید

 

از ترس قالب تهی کرده بودم

 

این مرد وحشتناکترین و درعین حال وسوسه برانگیزترین اتفاق زندگیم بود

 

سرم رو بلند کردم تا بتونم صورتش رو ببینم

 

چشمام می‌لرزید و نمی‌تونستم نگاهم رو صاف نگه دارم

 

_ من باهات برنمی‌گردم سامیار

 

 

 

 

نگاه تند و اخمای درهمش مستقیم چشمام رو هدف گرفت

 

_ ازت اجازه نگرفتم این یه دستوره

 

آب دهنم رو به سختی قورت دادم تا بغضم فروکش کنه

 

_ برو دنبال زندگیت … تو یه بچه داری

 

نتونستم جلوی اشکم بگیرم ریخت روی صورتم

 

_ گناه داره بخواد سقط بشه اونم یه انسانه

 

چونه ام رو بین انگشتاش گرفت .

 

اشکام شدت گرفت

_ این زندگی به درد نمیخوره همون اولش درست بهم گفتی من باید همه چی رو به هم میزدم الآنم دیر نشده

 

فشار انگشتاش روی فکم زیاد شد

 

_ ک…شعرات تموم شد؟!

 

با حرص سعی کردم دستش رو کنار بزنم

_ نه! من می‌خوام برم. تو که بالاخره اون صیغه رو فسخ می‌کنی چه امروز و چه فردا. من رو از این عذاب خلاص کن!

 

_ حالا که مشتاق رفتنی خودم راهش رو نشونت میدم

 

سرش رو خم کرد

تیزی دندونش پوست گردنم رو نشونه گرفت

 

آخ ضعیفی از دهنم خارج شد

 

_ سامیار

 

سرش رو بلند کرد

 

_پس میخوای بری؟!

 

خشم توی صداش موج میزد

 

_ میخوای صیغه فسخ بشه آره؟!

 

تمام وجودم به سوالش پاسخ منفی می‌داد

 

با تردید سرم رو تکون دادم اما قاطع جواب دادم

 

_ آره می‌خوام برم

 

 

 

 

 

در حیاط مدرسه رو باز کرد و درحالی که بازوم زیر فشار انگشتاش داشت پودر میشد من رو دنبال خودش کشوند

 

زیرلب غرید

 

_ همین فردا تو رو به خواسته ات می‌رسونم

 

_ آقا من اومدم در رو براتون باز کردم دیدم نیستین

 

صدای زن مستخدم مدرسه بود

هردو سرمون رو به طرفش چرخوندیم

 

سام خیلی جدی و روراست جواب داد

 

_ معلوم بود بعد از اونهمه معطلی می‌خواستین یه جوری سر من رو شیره بمالین

 

زن متعجب پرسید

_ شما چه جوری رفتین توی مدرسه؟! مگه کلید داشتین؟!

 

سام پوزخندی زد

_ از دیوار پریدم پایین … همیشه راه راست کارساز نیست!

 

_ حال همسرتون خوب نیست بهتره امشب رو اینجا بمونید بذارید استراحت کنه فردا میتونید ببریدش

 

احتمال میدادم سام به جای تشکر حرفی بزنه که اون زن ناراحت بشه واسه همین قبل از اینکه چیزی بگه خودم جواب دادم

 

_ ممنون خانوم من دیگه باید برم خونه بقیه هم نگران شدن بازم شرمنده امروز به خاطر من اذیت شدین

 

_ خانوم اونجا چه خبره؟! صدبار گفتم وقتی در میزنه اگه من نبودم باز نکن

 

مستخدم همونجور که غر میزد نزدیک اومد

 

_ انگار این خونه مرد نداره که زنش پامیشه نصف شبی در باز می‌کنه.

 

مستخدم با ابروهای گره کرده نگاهش رو بین من و سام چرخوند

 

_ تو همونی که چندبار بدون اجازه وارد دفتر مدرسه شدی؟

 

_ خودمم حرفیه؟!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x