رمان ماتیک پارت ۱۰۲

بدون دیدگاه
  خیره به دیوار روبرو زانوهایش را در آغوش کشیده بود   ناخواسته لب زد   _ الان صبحه یا شب؟   نمی‌دانست اصلا چند روز گذشته بود؟ این را…

رمان ماتیک پارت ۱۰۱

۱ دیدگاه
    اینبار که چشم باز کرد نمیدانست چه ساعت یا حتی روزی‌ست   درد بدنش آنقدر زیاد بود که ترجیح میداد دوباره بیهوش شود   تنش یخ زده بود…

رمان ماتیک پارت ۹۹

بدون دیدگاه
  مازیار بهت زده گفت   _ لادن خانومو میگی؟   ساواش دندان روی هم فشرد   _ اسمشو ببرم باید دهنمو آب بکشم   مازیار کلافه پوف کشید  …

رمان ماتیک پارت ۹۸

بدون دیدگاه
    انگار به سال ها پیش برگشته بود   همان روزهایی که چهارساله بود و در پارک گم شد   آن روز ساجده خانم پیدایش کرد   خدمتکار بداخلاق…

رمان ماتیک پارت ۹۷

۱ دیدگاه
  لادن زار زد ایرادی نداشت سلاخی ساواش را ترجیح میداد به دست های کثیف این مرد اما او شوهرش بود… هنوز هم از ساواش دلخور بود اما حسش به…

رمان ماتیک پارت ۹۶

بدون دیدگاه
    لادن تقلا کرد بلکه دست امیر را کنار بزند اما موفق نشد.   _بکش دست‌تو ، قسم میخورم بیچارت میکنم امیر به همه میگم   امیر به لحن…

رمان ماتیک پارت ۹۵

بدون دیدگاه
    سرش سنگین و متوجه اطراف نبود   خواست روی تخت غلط بزند که مچ دستش تیر کشید   چشم‌هایش را کم‌کم باز کرد و با سرگردانی خمیازه‌ای کشید.…

رمان ماتیک پارت ۹۴

بدون دیدگاه
        دخترک با صدایی که دیگر کنترلی بر روی آن نداشت ، فریاد زد.   _چقدر دیگه صبر کنیم ؟ مطمئنم که حساب روزهایی که منتظر موندیم…

رمان ماتیک پارت ۹۳

بدون دیدگاه
        مازیار که آثار شوخی در صورت ساواش ندید ، دستانش را به نشانه‌ی تسلیم بالا آورد.   _خیلی خب داداش، یه سرنخایی پیدا کردیم اما تو…

رمان ماتیک پارت ۹۲

بدون دیدگاه
دهانش را باز کرده بود تا بلکه بتواند اکسیژن را وارد ریه‌هایش کند.   احساس می‌کرد جسمی بر روی قفسه‌ی سینه‌ش سنگینی می‌کند و اجازه‌ی نفس کشیدن را از او…

رمان ماتیک پارت 91

بدون دیدگاه
      ساواش دندان روی هم سابید تا بتواند عصبانیتش را کنترل کند .   _چی رو باید بهم می‌گفت؟!   مهری دستی به سیبل پر پشتش کشید و…

رمان ماتیک پارت 90

بدون دیدگاه
      ما برادرشونید؟ یا اینجا مستأجرید؟   _ من شوهرشونم ، شما؟   زن نگاه خریدارانه ای به خانه انداخت و مرد توضیح داد   _ ما خریدار…

رمان ماتیک پارت ۸۹

۱ دیدگاه
        ساواش ابتدا آنچه را خوانده بود نفهمید   ناباور دوباره کلمه به کلمه‌ای که لادن نوشته بود در ذهنش تکرار شد   با حرص کاغذ را…

رمان ماتیک پارت۸۸

۱ دیدگاه
    ساواش با فکر دیدن واکنش دخترک لبخند زد   می‌توانست همین حالا هم ذوق و شوقش را با دیدن لباس عروس حدس بزند.   _بله ، حلقه هم…