رمان ماتیک پارت ۱۰۰

4.6
(52)

 

 

 

ضربه بعدی را زد و خودش هم کم مانده بود پا به پای دخترک هق هق کند

 

_ تجاوز کرد؟ بی شرف دروغگو

 

ضربه بعدی و صدای مردانه اش لرزید

 

_ چه تجاوزی که تو زیرش آروم بودی؟

 

دوباره کمربند را بالا برد و اینبار روی قفسه سینه اش فرود آورد

 

چرا آرام نمیشد؟!

 

_ چه تجاوزی که صدات در نمیومد؟

 

لادن از شدت درد مثل مار به خود پیچید

 

صدایش در نمی آمد؟ آرام گرفته بود؟

هرگز!

تنها لحظه ای که ساواش وارد شده بود خسته و ناامید بود

خیال میکرد امیر به هدفش میرسد و او مظلومانه نقشه خودکشی می‌کشید

آرام نگرفته بود بلکه امیر صدایش را بریده بود!

ساواش اشتباه می‌کرد

 

ضربه بعدی روی پهلویش خورد و او ناله زد

 

_ نزن … توروخدا نزن … نامرد نزن

 

ضربه بعدی و او بی جان التماس کرد

 

_ آروم نبودم ..‌ تا قبل اینکه بیای داشتم دست و پا میزدم ولی کسی نبود به دادم برسه … به مرگ خودم نمیخواستم … نزن ساواش

 

 

ساواش او را میزد اما نمی‌دانست چرا هر لحظه درد خودش بیشتر میشد؟

 

سال ها پیش بیتا خیانت کرده بود اما حس الانش کجا و احساس آن زمان کجا؟

 

موهای دخترک را چنگ زد و سرش را بالا کشید

 

صدای مردانه اش می‌لرزید

 

_ وقتی بیتای حیوون اون کارو کرد با خودم گفتم رسیدم ته دنیا!

که هیچ وقت دیگه از الان بدبخت نمیشم

 

با صورتی جمع شده دخترک را رها کرد و عقب کشید

 

با پا در پهلویش کوبید و نفس زنان ادامه داد

 

_ اما تو بهم فهموندی اشتباه می‌کردم!

 

ضربه بعدی

 

_ تو بهم فهموندی فرق داشتی برام!

که زنم بودی ، که روت غیرت داشتم ، که حاضر بودم جونمو بدم ولی کسی نگاه چپ بهت نندازه

 

اینبار محکم تر کوبید

 

دخترک آرام و بی جان هق زد و او فریاد کشید

 

_ کثافت نامرد

 

بغض به گلویش فشار آورد اما غرور مردانه اش اجازه‌ی شکستن نمیداد

حداقل نه مقابل چشمان دخترک!

 

نابود شده بود

لادن روزی گفته بود انتقام میگیرد و موفق شده بود!

به بدترین شکل ممکن تقاص گرفته بود…

 

 

 

ضربه بعدی را بی جان تر به دخترکِ بی حال کوباند

 

_ من داشتم خودمو پاره میکردم که جبران کنم

که توئه لعنتی بخندی

که زندگیمونو درست کنم

 

پاهایش لرزید

 

کنار جسم خونی لادن روی زمین افتاد و به دیوار تکیه داد

 

صدای مردانه اش شکسته بود…

 

_ میخواستم بری دانشگاه ، میخواستم کسی بشی واسه خودت

 

لادن نمی‌توانست حرکت کند

تمام بدنش درد بود و درد

تنها قطره اشکی از گوشه چشمش سر خورد

 

_ میخواستم راه بری ، توئه بی رحم راه میرفتی اما برای اون عوضی! به من نگفتی و من از فکر اینکه نکنه دیگه نتونی رو پاهات بایستی شبا خوابم نمی‌برد

 

چشمان لادن به سوزش افتاد

 

شک نداشت در حال مرگ است ولی مگر کسی با چند ضربه کمربند می‌میرد؟!

 

پس چرا او حس میکرد نفس های آخرش را می‌کشد؟

 

پوست بدنش آتش گرفته و شکم و پهلوهایش کوفته بود

 

 

 

ساواش از جا بلند شد

 

بینی اش را بالا کشید و دندان هایش را روی هم سایید

 

با جدیت سرش را خم کرد و هم زمان موهای دخترک را بالا کشید تا دهانش به گوش او نزدیک شود

 

چشمان لادن از درد جمع شد و او کنار گوشش غرش کرد

 

_ روزگارتو سیاه میکنم لادن ، یک بار از بیتا گذشتم ولی یادم نبود آدم عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه

از تو نمیگذرم

 

سر دخترک را با بی رحمی رها کرد و بی توجه به صدای کوبیده شدن پیشانی‌اش به زمین با پوزخند عقب عقب رفت

 

_ میدونی چند شبه نخوابیدم؟

از این بعد میشم کابوس شب‌هات!

از منی که بخاطرت زندگیمو عوض کرده بودم هیولا ساختی

 

در را باز کرد و بیرون زد

 

_ نشونت میدم هیولای واقعی چه شکلیه!

 

لادن آرام اشک ریخت و او از اتاق بیرون زد

 

_ جهنم تو منم!

 

در را بست و ندید دخترک چطور مظلومانه از شدت درد هق زد

 

_ زندگی من خیلی وقته جهنمه ساواش…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 52

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x