رمان هیلیر پارت 175(فصل دوم)4 ماه پیش۱ دیدگاه HEALER 🖤#PART_837 لبخند دندون نمایی زد و گفت: – پس یه نقشه ای داری؟ آره؟ سری تکون دادم و گفتم: – ای.. بگی نگی. میتونی این…
رمان هیلیر پارت 174(فصل دوم)4 ماه پیش۱ دیدگاه PART_831 داد زد: – دلیار! یعنی چی استعفا؟ – یعنیی رفتن. یعنی لفت دادن از اون گه دونی که بهش میگم سر کار! یعنی من خودم توی اوج…
رمان هیلیر پارت 173(فصل دوم)4 ماه پیشبدون دیدگاه سرمو گرفتم بین دستام و لب زدم: – من اخیرا رو مود خوبی نیستم وال! جواب داد: – تو پنج ماهه روی مود خوبی نیستی. توی اصلا اون آدمی…
رمان هیلیر پارت 172(فصل دوم)5 ماه پیش۲ دیدگاه والتر جیمز! مدیر بخش ما! کسی که همون اول منو پیدا کرده بود و به بقیه معرفی کرده بود. کسی که بهم ایمیل زده بود که رسما برای کار…
رمان هیلیر پارت 171(فصل دوم)5 ماه پیشبدون دیدگاه همین! همین دوتا جمله ای که در غالب مکالمه با پنس از دهن عمو کشیده بودم مغزمو داشت می جوید. سری تکون دادم. نمی خواستم…
رمان هیلیر پارت 170(فصل دوم)5 ماه پیشبدون دیدگاه باید از این که متلاشی بشم جلوگیری می کردم. گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به عادل. بهش گفتم براش لوکیشن میفرستم و قطع کردم. بهم…
رمان هیلیر پارت 169(فصل دوم)5 ماه پیشبدون دیدگاه ◄دلــــــــیار► ..پنج ماه بعد.. – فهمیدی عزیزم؟ باید با احساس بیشتری بزنی. انگار پیانو ادامه انگشتاته… باید نوازشش کنی… لبخندی زد شروع کرد به پیانو…
رمان هیلیر پارت( آخر)5 ماه پیش۵ دیدگاه یه قدم رفتم عقب… مرد لب زد: – این طور که… لعنتی… رویین اینی که تو فکر می کنی… سری تکون دادم و گفتم:…
رمان هیلیر پارت 1685 ماه پیشبدون دیدگاه نگاهم گره خورد تو چشمای مرد… مرد اهی کشید و چشماشو با درد بست… دلیار پرسید: – عمو؟ بعد زل زد به منی که بهش…
رمان هیلیر پارت 1675 ماه پیش۱ دیدگاهPART_805 چشمامو با درد بستم… نه! نه! این نمی تونست درست باشه.. این صدای شاد و قشنگی که پر از عشق گفته بود عمو فری جونم نمی…
رمان هیلیر پارت 1666 ماه پیشبدون دیدگاه بهش گفته بودم چرا این موقع صبح اومده کلبه ام… یه گلدون مینیاتوری کوچولو دستش بود که توش یه دونه گیاه کوچولو که چهارتا برگ بنفش بیشتر…
رمان هیلیر پارت ۱۶۵6 ماه پیش۶ دیدگاه 🖤#PART_801 لبخند نشست روی لبم… آثار نبودن دلیار از چند ساعت قبل از نبودنش شروع شده بود… جنون! صدای اون آشغال بود! داشت به ریش…
رمان هیلیر پارت 1646 ماه پیشبدون دیدگاه◄●● HΣΔLΣƦ ●●►: 🖤#PART_799 قبل از این که ساعت نه بشه من به دلیار گفتم میرم کلبه خودم. نمیخواستم وجهه اش پیش عموش خراب بشه و عموش…
رمان هیلیر پارت 1636 ماه پیش۲ دیدگاه🖤#PART_795 راستی راستی قرار بود دیگه هیچ وقت نبینمش؟ قرار بود امشب اخرین شب ما باشه؟ میدونستم یه راه میانبر هست… یه میانبر واقعا سریع و نضمینی… ولی بستگی به…
رمان هیلیر پارت 1626 ماه پیش لب زد: – صبح زود راه میوفته. فکر کنم ساعت نه و اون طرفا برسه. عادل میارتش و خودش میره. بعد من و عمو… …