رمان آخرین سرو پارت 33 2.5 (2)

بدون دیدگاه
یاحق دستم را که بلند کردم؛ اتومبیلی بلافاصله توقف کرد… چرا نشانی خانه را دادم؟ چرا به این زودی فراموش کرده بودم درد بی خانمانی ام را ؟! بر حسب…

رمان آخرین سرو پارت 23 3.6 (7)

بدون دیدگاه
  “فروغ عزیزم ! من رو ببخش اگه این روزها نمیتونم حق عشق رو اونطورکه باید در حق نازنینی چون تو عزیز ترینم ادا کنم. این روزها انقدر گرفتار امور…

رمان آخرین سرو پارت 19 4.3 (4)

بدون دیدگاه
  وقتی خنده اش تمام شد مکثی کرد و سپس پرسید: _راستی ماهی جون انقدر حرف زدم یادم رفت ازت بپرسم کاری داشتی باهام؟! _ اِ…نه عزیزم! همینطوری فقط زنگ…