رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۷3 سال پیشبدون دیدگاه ناخودآگاه گوشهایم تیز شد اما وانمود کردم که آنچنان هم برایم مهم نیست. _ چهطور مگه؟ _ راستش منو فرهاد، اول از همه اومدیم پایین. شنیدم مامانجون…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۶3 سال پیشبدون دیدگاه نفسی گرفتم و بامکث گفتم: _ شاید به جای اینکه اینقدر حرف بار من کنی، بهتر بود همون دیشب ازم یککلمه میپرسیدی چی شده و چرا رفتم؟ هرچند…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۵3 سال پیشبدون دیدگاه غذایم را با اشتها خوردم و هر آنچه که اتفاق افتاده بود با جزئیات برای سالومه تعریف کردم. متعجب، خیرهام مانده بود. بعد از چند لحظه سرش را…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۴3 سال پیشبدون دیدگاه ترسیده بودم. از این که همین حالا، چه جوابی به بابا و مامان بدهم. از این که راستین، به کسی حرفی بزند. اگر بابا میفهمید، نه تنها برایم ماشین…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۳3 سال پیشبدون دیدگاه _خوبی؟ به روی خودم نیاوردم که ناراحت شدم. اصلا تقصیر خودم بود. مگر چندساله بود که بخواهد به ازدواج فکر کند؟ _آره، فقط یکم سرم درد میکنه.…
رمان تو رو در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۲3 سال پیش۱ دیدگاه دور خودم چرخیدم و رو به سالومه گفتم: _خوشگل شدم؟ سالومه ابرویی بالا انداخت. _بهت میآد ولی به نظرم خیلی مالیدیا… میخوای یهکم کمش کنم؟ …
رمان تو رو در بازوان خویش خواهم دید پارت ۱3 سال پیشبدون دیدگاه _ یعنی چی که نمیتونم بابا و مامانمو بپیچونم؟! بیخیال لِوا، یه کاری بکن جونِ من… باز هم گیر داده بود. نمیدانم چرا آنقدر لجبازی میکرد. _اهورا…