رمان عروس استاد پارت 10

۷ دیدگاه
نگاهی از پنجره به بیرون انداختم،ماشینش که از در حیاط بیرون رفت فوری پرده رو انداختم و برای میلاد پیام فرستادم: رفت،تو کجایی؟ طولی نکشید که زنگ زد،فوری جواب دادم…

رمان آخرین سرو پارت 33

بدون دیدگاه
یاحق دستم را که بلند کردم؛ اتومبیلی بلافاصله توقف کرد… چرا نشانی خانه را دادم؟ چرا به این زودی فراموش کرده بودم درد بی خانمانی ام را ؟! بر حسب…

رمان آخرین سرو پارت 32

بدون دیدگاه
    نگاه خسته ام از همان جا ،میان تختی که تن خیسم را میانش رهانیده بودم غریبانه حول اتاقی که خالی از او بود می چرخید و نبودنش را…

رمان آخرین سرو پارت 31

بدون دیدگاه
  دو فرشته ، یکی سپید پوش و دیگری با جامه ی بلند و سیاهش بر روی شانه هایم سالیانی بود که جا خوش کرده بودند. درست به خاطر دارم…

رمان عروس استاد پارت 9

۸ دیدگاه
با ترس و لرز رفتنش و نگاه کردم،فاتحه ت خوندست هانا.این بار رسما اعدامت می کنه. چشم غره ی وحشتناکی به پسره رفتم و از کافه بیرون زدم. آرمین توی…

رمان آخرین سرو پارت 30

بدون دیدگاه
    اصرار کرد غذا بخورم، ولی آن روز آن قدر دلشوره داشتم که محال بود حتی یک لقمه از گلویم پایین برود! هر چه به زمان بازگشتم نزدیک تر…
رمان پناهم باش

رمان پناهم باش پارت 22

۲ دیدگاه
    دوباره بهش نگاه کردم. دستهام ناخودآگاه مشت شد.احساس مى کردم یکم دیگه فشارش بدم، گوشی رو خرد میکنم. __ این شماره امیره؟! مکثى کرد و بعد آروم گفت:…

رمان عروس استاد پارت 8

بدون دیدگاه
  نگاهم رو از ستاره گرفتم… همه یه جوری نگاهم می کردن انگار دیوونم.یکی یکی هم بعد از گفتن به خیر گذشت به اتاقاشون رفتن تا بخوابن.. ترانه هم خمیازه…
عروس استاد

رمان عروس استاد پارت 7

۱ دیدگاه
  سوار ماشین شدم،خودمم می دونستم بد حالش و گرفتم ولی اصلا دلم نسوخت. حقشه،خودخواه عوضی… با مکث طولانی سوار شد و درو چنان بهم کوبید که یه لحظه فکر…

رمان آخرین سرو پارت 28

بدون دیدگاه
    هزار شکلک قلب و بوس و ادا ،یک باره بر سرم ریخت .سهیلای مهربانم پیامم را خوانده و در هجوم فوران احساساتش غرقم کرده بود. یکایک آن تصاویر…

رمان آخرین سرو پارت 27

بدون دیدگاه
  لحظه اى از او چشم بر نمی داشتم ، نمی توانستم چشم از روی لب هایش که تا آن ساعت هنوز بسته بود بردارم. در قفل بودن زبانم، در…

رمان عروس استاد پارت 6

۱ دیدگاه
  از اتاق بیرون رفت و منو هاج و واج با خودم تنها گذاشت… خدایا عجب غلطی کردم،کاش می ذاشتم هر کاری می خواد بکنه اصلا به من چه؟ حالا…
رمان شروع تلخ

رمان شروع تلخ

بدون دیدگاه
      رمان شروع تلخ  نویسنده : فاطمه .ب ژانر : عاشقانه  بخشی از خلاصه رمان شروع تلخ :   سوگند روبروش ایستاده بودم با نفرت نگاهی به چشمام…
رمان عروس و استاد

رمان عروس استاد پارت 5

بدون دیدگاه
  پیرمرد نگاهی به سرتاپام انداخت،ناخواسته بازوی آرمین و گرفتم و پشتش قایم شدم ،با بی رحمی نیم نگاهی بهم انداخت. مرد با همون لحن چندشش گفت: _دختره؟ آرمین جواب…