رمان از کفر من تا دین تو پارت 3112 ماه پیش۱ دیدگاه آس…هامرز میگن آینه روح هر آدمی چشمشه.. بهش باور ندارم اما چشم های آدمی که چند لحظه قبل دیدم حسرت و درد و باهم داشت.. طوری که طاقت باز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3102 ماه پیش۱ دیدگاه داشت احساسات منو تحریک میکرد؟ شاید موفق میشد! اما وقتی فراموشی گرفته باشم. _آخرش وقتی دلمو بهت باختم و فکر کردم توهم مثل من دل دادی، ول کردی رفتی..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3092 ماه پیش۱ دیدگاه قدمی پیش اومده و دست دراز میکنه طرفم، قبل رسیدن به بازوم عقب میکشم و صدای نفس بلند و گامی که به جلو برداشته میشه رو از…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3082 ماه پیشبدون دیدگاه ناراحت و دلخور پیاده شده و ماشین و دور میزنم.. کتش و آزاد انداخته روی شونش و داره یه نخ سیگار بیرون میکشه..لعنتی شبیه آل کاپون شده. _چرا اینجاییم؟…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3072 ماه پیشبدون دیدگاه صدای آهنگ و بوق کر کننده ماشین ها، نیمه شب توی خلوتی خیابون که لحظه ای نگاه های ذوق زده رهگذران و از دیدن ماشین عروس و همراهاش…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3063 ماه پیش۳ دیدگاه پوزخندی میزنه و نگاهش به طرف دامادی که یک متری ما با خانواده اش سرگرمه برمیگرده.. _بعضی ها تاوان سختی برای عاقل شذن میدن اینکه یه لباس عروسه چند…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3053 ماه پیشبدون دیدگاهچپ چپی بهش میرم.. عجب رویی داشت! _آره توکه راست میگی.. اون ست ساعت مارک و که گرفتی کم مونده بود از شدت خوشحالی خودت و براش جرو واجر کنی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3043 ماه پیش۱ دیدگاه اگر فکر میکردم تو یه لحظه خون به مغزش نرسیده و این حرکات ازش سر زده!.. خب مثل همیشه در مورد مدل رفتاری هامرز اشتباه کردم چون انگار این…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3033 ماه پیش۲ دیدگاه در نهایت با تموم خشم و عصبانیت آرنجم و به شکمش میکوبم که در کمال تعجب جز صدای خنده ی ملایم و شیطونش پشت گوشم چیزی عایدم نمیشه. _خدا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3023 ماه پیش۸ دیدگاه جوابی در کار نبود در عوض سرم و طرف خودش برگردوند و روی شونش گذاشت. آب دهنی که از استرس خشک شده بود و قورت میدم. این روی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3013 ماه پیش۳ دیدگاه باز شروع کرد.. کافی بود من باز اشاره ای در مورد منحرف بودنش بکنم و برام دست بگیره که خودم مشکل دارم. پس بهترین کار بی محلی و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 3003 ماه پیش۱ دیدگاه با صدای جیغ و سوتی که جمعیت دیووانه میکشه حواسم از هیبت کنارم برمیگرده وسط سالن و توی اوج نورهای رنگی و دودهای مصنوعی که همه جا رو مثل…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2993 ماه پیشبدون دیدگاه بماند که واقعا مریم میخواست به وعده اش عمل کنه و کم مونده بود توی سالن جفتک بندازه و آبرو برای هیچکی نزاره..! اما بلاخره بودن و دیدن فک…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2983 ماه پیشبدون دیدگاه _مریم… های مریم! _چیه؟ _ببین طرف رفته خودتو خسته نکن. _به درک اسفالسافلین.. ببین دامنم کثیف نشده به جایی نخورده؟ نگاهی به اداهاش میکنم که داره سوتینش و بالا…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2973 ماه پیش۱ دیدگاه چند ثانیه طول میکشه تا منو شایسته خودمون و از دیدن و شنیدن مریم و نطق کوبنده اش جمع و جور کنیم. به کل از این دختر یادم…