رمان از کفر من تا دین تو پارت 191 4.5 (56)6 ماه پیش۵ دیدگاه هنوزم بعد نیم ساعت طوری خودش و روی مبل جمع کرده و مؤدب پا جفت کرده نشسته که خنده ام میگیره. _یه چیزی بخور مریم. چشم ها…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 190 4.7 (56)6 ماه پیش۲ دیدگاه درو که باز میکنم چشم تو چشم با سروشی میشم که با نگاهی وق زده دستش روی هوا برای گرفتن دستگیره مونده. سوزش چشم و نگه داشتن اون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 189 4.5 (89)6 ماه پیش۷ دیدگاه درو که به ضرب میکشه و میبنده نفس راحتی بیرون میدم. _لیاقت نداری که مرتیکه عوضی… میرم پایین به جهنم انقدر بزن که پوستت کنده بشه ساییده شی.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 188 4.5 (63)6 ماه پیش۱ دیدگاه وای خدا این چرا انقدر فک میزنه چرا اینا انقدر منحرفن. _باشه خب چرا داغ میکنی..اشتب گرفتی داداش پرو پاچه لختت با اینکه تحسین برانگیزه اما من…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 187 4.5 (69)7 ماه پیش۱ دیدگاه ا نگاه درمونده ام روی هر دوشون میچرخه.. خودم که بیشتر شبها میوه یا سالاد میخوردم اگر غذای روزم به حد کافی برام کالری داشته باشه، برای همین شام…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۸۶ 4.3 (67)7 ماه پیش۱ دیدگاه حالا منم و این حجم از عشقی که روبه روم دراز کشیده. هنوز باور ندارم اینکارو کرده و اصلا برام اهمیت نداره اگر پشت این حرکتشم یه برنامه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۸۵ 4.5 (72)7 ماه پیش۱ دیدگاه در همون حال چشم غره ای بهش میرم و برای آوردن خورده فرمایشات رئیس شجاع میرم طرف یخچال. یه بطری دوغ اعلا و چندتا سُس سفید…
رمان از کفر من تا دین تو پارت۱۸۴ 4.6 (65)7 ماه پیش۱ دیدگاه خیره بهش زل میزنم. _مسئله همینه فربد که کمکی از دستتون برنمیاد. من خیلی دارم در رابطه با شما کوتاه میام تا جایی که به نظرتون رسیده با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۸۳ 4.5 (63)7 ماه پیش۱ دیدگاه با دو سه مدل قهوه که با بادی که با افتخار از کاربلدی به غب غب انداخته و تو سبد خریدی که لبالب پر شده میندازه، پروسه خریدمون به…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۸۲ 4.3 (60)7 ماه پیش۱ دیدگاه لحظه ای نگاهش روم میچرخه و در آخر زل میزنه به دیوار روبه رو و نفس بلندی میکشه.. _عالی.. بهتر از این نمیشم. _خوبه.. پاشو بریم. _کجا!…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۸۱ 4.6 (58)7 ماه پیش۲ دیدگاه فریادی که میکشم نگاه چند نفری رو به سمتم میکشه و محتاط بهم سلام میکنن.. براشون سری تکون میدم و گوشی رو میندازم تو جیبم و نرسیده…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۸۰ 4.7 (59)7 ماه پیش۳ دیدگاه نفس عمیقی میکشه و میشینه روی اولین مبلی که نزدیکش قرار داره. _داری چیکار میکنی هامرز!.. برمیگردم طرفش و مستقیم روبه روش می ایستم و به طعنه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۷۹ 4.5 (53)7 ماه پیش۱ دیدگاه جلوی در اتاق میبینمش اما تنها چشم غره ای نصیبم میکنه و جلوتر از من میره طرف اتاق گردهمایی.. ابرویی بالا میندازم و دنبالش میرم، بهش حق…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۷۸ 4.6 (64)7 ماه پیش۳ دیدگاه #هامرز…آس آخرین باری که این حال و داشتم به خاطر نمیارم.. شاید هم تا به حال نداشتم. هرچی که هست جالب نیست. نفس سنگینی از سینه بیرون…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 177 4.4 (54)7 ماه پیش۳ دیدگاه این بشر حتی خوشیش هم باید از سر اجبار و زورکی باشه! خودم و منقبض میکنم لعنت به زور و سنگینی تنش که بهم مسلطه.. نفس…