رمان از کفر من تا دین تو پارت ۱۷۸

4.6
(66)

 

 

#هامرز…آس

 

آخرین باری که این حال و داشتم به خاطر نمیارم.. شاید هم تا به حال نداشتم.

هرچی که هست جالب نیست. نفس سنگینی از سینه بیرون میدم و دوباره سر و زیر آب میبرم و یکنفس تا ته استخر شنا میکنم.

 

بالا که میام سجاد و میبینم سینی رو گذاشته روی میز…

خودم و از دیواره بالا میکشم و میشینم لبه ی صندلی..

_یه نخ برام روشن کن..

سیگار و که دستم میده میپرسه..

_دستور دیگه ای نیست قربان؟

_نه مرخصی به عماد بسپر یک ساعت دیگه اینجا باشه کارش دارم.

_چشم رئیس..

 

نور ماهِ نیمه شب هرچند کم جون اما از ورای شیشه های سکوریت روی سطح استخر، هاله کم رنگی رو تو تاریکی منعکس میکرد که با هر موجی که از حرکت دست و پاهام ایجاد میکردم لرز برمی‌داشت.

بطری رو باز کرده نصفش و توی لیوان سر ریز میکنم و یکسره سر میکشم.

 

گلو و چشم و سوزوند و تا معده پایین رفت اما تاثیر مثبتی توی حال بدم نداشت به ندرت چیزی مستم میکنه. برعکس اون دختر…

تمام خیالم پر کشید به اون شبی که چیز خورش کرده بودن و مست شده بود. دندون قروچه ای از یادآوری اون شب میکنم، با اینکه باعث و بانیش و به گوه خوردن انداختم اما از قِبل اون اتفاق ساعتی با اون اندام هوسناکش و حاله از خود بیخودش توی بغلم چلوندمش و لب هاش و به کام گرفتم.

 

پووووف… پوک محکم‌تری به سیگار میزنم و انگار دوباره باید تنم و به آب بزنم تا کله ی داغم و هورمون های قیام کرده رو خنک کنم.

اما خوب گزکی دستم افتاد تا به بهانه حال بدی که برای سامانتا درست کرده بودن، حق اون افخم دیوس و کف دستش بزارم که تا عمر داره دوروبر آدما و مایملاک من موس موس نکنه.

 

اما وقتی با وقاحت به چیزی اشاره کرد که هنوز خودم با خودم تو شیش و بش فهم و حلش مونده بودم، فهمیدم گاف بزرگی دست اونو بقیه رقبا که میدونم دیر یا زود به گوش همشون میرسید دادم.

 

هوم… شایدم حتی قبل‌تر از اون.. کوتاه کردن دست و پای پرهام از سامانتا و جمع کردن دم درازش از زندگی خودم.

مطمئنأ از چشم خیلی ها پنهون نمونده.

بطری رو سر میکشم و با غیض میکوبم روی میز..

با فکر به اینکه کسی جز من لمسش کنه خونم به جوش میاد، نفسش و میبرم.

 

 

 

 

 

باد شدیدی که بیرون میوزه صحنه وهم انگیزی به درختای محوطه عمارت داده و صداش که از لای پنجره ها داخل میاد مثل زوزه گرگ تو سالن خالی و کاشی شده اکو میشه و مطمئنا من این وسط با قیافه و خشمی که همین لحظه سرتاپای منو فرا گرفته یه تصویر طبیعی اما وحشتناکی برای ژانرهای جنایی به نمایش گذاشته.

 

مابقی ویسکی داخل بطری رو سر میکشم و سیگاری که بین پیک هام دود کردم و توی لیوان خالی میندازم که با صدای جیزی خاموش میشه.

غیر از فکرم باید جسمم روهم آروم کنم و فعلا تنها گزینه جدا از اون دختری که بهم پا نمیده، دست و پا زدن توی این آب سرده تا هوش و حواسم و سر جاش بیاره.

 

از لبه ی استخر شیرجه میزنم و تا کف پایین رفته و با چند ثانیه ای نگه داشتن نفسم کم کم بالا میام و اکسیژن هوا رو میبلعم.

موج دوباره ای که به سطح آب دادم باعث رقص نور ماه داخل آب میشه.

همین قدر دور از دسترس اما قابل لمس.. تشبیه جذاب و ملموسی برای رابطه بین منو این دختر…

 

به اولین باری که تو عمارت دیدمش، سبکبال و فارغ از هیاهوی دنیا و چشمی که دنبالشه، شناور روی آب با آرامش دراز کشیده بود.

زیبا بود… مثل فرشته ای سقوط کرده از آسمون .. پری ماه.

تنها واژه درخوری که اون لحظه با دیدنش به ذهنم رسید.

 

تنها در عرض چند ماه شد تمام مشغولیت ذهنم، دیگه فقط یک اسم نبود.

حالا فقط در عرض چند ماه میتونم یک طومار از چیزهایی که با فکر به این دختر توی ذهنم میاد ردیف کنم.

که هرچه بیشتر بینشون جستجو میکنم به نظر هیچکدوم با وجنات من همخونی ندارن. دقیقا مثل جن و بسم ا… میمونیم.

 

مثل کشتی شکسته به گل نشسته تکیه ام و به لبه دیوار کوتاه دور استخر داده و با همون دست خیس سیگار دیگه ای رو از پاکت برمیدارم و به عمادی که چند دقیقه ای هست داره آشفتگی داخلی اما آرامش ظاهریم و میبینه میگم..

_روشنش کن..

بی حرف جلو میکشه و فندک و میگیره زیر سیگارم.. پک محکمی بهش میزنم و دود حاصلش رو طرف بالا فوت میکنم و فکرم و با دودش میفرستم روی سقف، چند طبقه بالاتر روی تخت و دختری که برای فرار ازش به اینجا پناه آوردم.

 

 

 

 

 

عماد پشت سرم روی پا میشینه و دستش و توی آب حرکت میده..

_آبش خیلی سرده.. حالت خوبه رئیس؟

_پسره رو تحویل بزرگترش دادی؟ بهش حالی میکردی اگه یه بار دیگه دوروبرمون تاب بخوره بدجور حالش و میگیرم. نگه اخطار ندادم.

_آره.. زیر بار نمی‌رفت کم مونده بود با زخمای صورت عزیز دردونه اش بده همونجا دخلمون و بیارن.

اما وقتی فیلما رو دید مجبور شد کوتاه بیاد با اینکه بازم از موضع قدرت برامون خط و نشون می کشید.

اما مشخص بود خیلی از حرکت نوه اش سوپرایز شده.

 

 

پوزخندی به تصور قیافه اون کفتار پیر میزنم و تازه اول داستانه و حالا حالاها مونده تا خودداریش و از دست بده.

بطری خالی رو لبه ی استخر میزارم و تهِ سیگار به نیمه رسیده رو کنار قبلی پرت میکنم داخل لیوان.

_فردا قدم به قدم سامانتا میری هر خبری شد بهم اطلاع بده.

_حله رئیس.. فکر کنم برای دیدن مادرش یه سر بریم بیمارستان.

 

خودم و میکشم توی آب..

_با دکترش صحبت کن زودتر مرخصش کنه رفت و آمد به اون بیمارستان که زیر نظرم نیست و دوست ندارم.

_اوکی…

 

عماد و مرخص میکنم و شنا کنان و آهسته تا وسطای استخر میرم و نگاهم و روی پریماه وسط آب میدم و چنگی به تصویر شناور میزنم.

 

بلاخره بعد ساعتی تخلیه نیرو حوله ام رو تن زده و میرم بالا..

جلوی در اتاق مکثی میکنم و آهسته درو باز کرده داخل میشم. پوزخندی به چهره غرق خوابش میزنم و این همونی که منو آتیش زده اما خودش راحت خوابیده.

نمیخوام بیدارش کنم اما وسوسه لمس پوستش به جونم افتاده و هر چه میگذره به واقع خودداری من ته میکشه.

 

چند باری دستم روی شماره های مخصوص ذخیره شده داخل گوشیم رفته،..

اما اون حس و حال، اون شیرینی و لطافت پوست و تنی که قطع به یقین با کمترین لمس صاحبش سرخ شده و به تقلا میفته و بکری احساستش منو دستخوش هیجانات نوجوانی و غرور مردانه میکنه توی هیچکدوم از اون ذخیره شده ها پیدا نمیشه.

 

اما به یقین تنها یه حس یکطرفه نمیتونه یه رابطه دو طرفه رو بسازه و آسیب زدن بهش با اینکه اعترافش برای خودم هم سخت و شگفت انگیزه، اما آخرین چیزی که تو دنیا میخوامش.

دستم و از لای موهای افشونش بیرون میکشم و من نگاهم دنبال تاربه تارشونه..

نفس عمیقی کشیده و قدمی عقب میرم تا کار دست هردومون ندادم.

 

به هر حال این دختر مال منه چه خودش قبولش داشته با‌شه چه نه.. چه الان چه بعدا اما اونم با تمام عقل ناقصش بلاخره به این حقیقت پی میبره و تسلیمم میشه.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 66

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
7 ماه قبل

ممنون که زود گزاشتی و انصافا خوب و عالی و طولانی👌,ولی با عرض پوزش بدون هیچ پیشرفتی تو روابطشون.👀

camellia
7 ماه قبل

منظورم از ارتباط صرفا رفتارشون با هم بود🤗😅

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x