اصولا یکی از اخلاق های بدی که دارم بی توجهی به اطرافمه فکر میکنم یک نقص مادر زادیه وگرنه نباید انقدر حواس پرت و بی دقت به پیرامونم باشم.
هنوز چشمم پی مادر و بچه است که زمزمه هایی از کنارم باعث میشه سر بچرخونم طرف منبعش..
لبخند روی صورت سبزه و چین گوشه ی چشم های تیره اما موربش یه صورت بی خیال و سرخوش و به تصویر میکشه.
_ با من بودین؟
_همونجور که حدس زدم به اینجایی ها نمیخورین.
متعجب از جمله بی موردش به رسم ادب برای جواب سری به معنی نه تکون میدم اما ادامه میده.
_اول از پوست روشنتون، بعد…لهجه هم ندارین.
خودش هم نداشت اما چطور با چند کلمه متوجه شد! هرچند برای باز کردن سر یه صحبت میتونست سوژه بهتری پیدا کنه نه پوست روشن و… !
سرم و برمیگردونم لازم نمیدیدم این گفتگو رو بیشتر کش بدم اما انگار گوش مفت گیر آورده بود.
_منم تازه اومدم اینجا ماموریت بهم خورده.. من معلمم کلاس اول و تدریس میکنم.. دستتون چی شده.. زمین خوردین!؟
نفسی بیرون میدم و آره خوردم زمین و حالا با یادآوریش انگار زوق زوقش بیشتر میشه. نگاهی طرف راه رفته هامرز میچرخونم و هنوز خبری ازش نیست.
_ببخشید مزاحمتون شدم انگار زیاد از مصاحبت با من راضی نیستین.
بی میل میچرخم طرفش که دوباره لبخندی میزنه.
_راستیتش من هیچ وقت توی گفتگو با خانم ها شانسی نداشتم.. یه خواهرزاده دارم.. بزارین عکسشو بهتون نشون بدم پونزده سالشه..
و همچنان در تلاش شد تا دستش و توی جیب بغل کتش کنه و من ناخودآگاه نگاهم به کت و شلوار مشکی و اتو خورده تنش با کفش های چرم مشکیش افتاد.
_اینا اینم از عشق دایی..
کیف پولی باز کرد و عکسی از یه دختر بچه و خودش با یه خانم مُسن تر رو پیش چشمم گرفت.
_دختر زیبایی…
چشم هاش برقی میزنن نمیدونم برا تعریفم یا همراهی باهاش..
_ممنون… همینجاست توی اتاق بغلی، سُرم زده یکم ناخوش بود. همیشه بهم میگه دایی تو آخرش نتونستی یه جفت برا خودت پیدا کنی.
اینم بدتر از حورا رفته رو اعصاب با پارتای دو خطیش
آهههههه واقعا نمیفهمم چرا اینجوری با اعصاب وروانمون بازی میکنن حالا باز خداروشکرهرروز شده
ممنونم قاصدک جانم فکر کردم پارت نداریم امروز مرسی 😊
میخوان بدزدنش