وقتایی که میگن طرف به غلط کردن افتاده دقیقا مصداق بارز اوضاع منه.. یک ساعت بعد از خوردن مسکنه و درد تقریبا نصف شده اما همچنان ادامه داره.
کمی پماد روش میمالم و با هر حرکت تا مغز استخونم تیر میکشه.
تو اتاق قدم رو میرم و درد اعصابم و بهم ریخته که بدون درد زدن وارد میشه.
رو ترش میکنم براش و زیر لب غرغری تحویلش میدم.
بدون حرف میره طرف جالباسی و مانتوم و از روش برمیداره میدونم میخواد چیکار کنه و عصبانی تر از قبل فریاد میکشم.
_من هیچ جهنمی با تو نمیام.
اهمیتی به حرفم نمیده و زیر بازوی سالمم و گرفته میبره طرف در..
_مگه کری؟ نمیخوام بیام.
_چیزی که تو میخوای یه پس گردنی محکمه تا دست از لجبازی برداری.
پام و به زمین میکوبم که اخطار آخر و میده.
_بغلت کنم!
خب بغل که دوست دارم اما نه اینجوری و توی این اوضاع..جلوی چند جفت چشم مردونه!
نگاهی به کفش ها میندازم با شلوار تو خونه چی میشه پا کرد البته پیشنهاد عوض کردنش و داد اما مگه میشه بگم بیا بکش پایین! گوشت و بدم دست گربه؟
از همون حیاط منو مینشونه تو ماشین بغل دست خودش و وقتی میزنیم بیرون انقدری حواسم هست که از خودش گرفته تا محافظ و راننده اش سرشون به اطراف میچرخه و باعث میشه منم گردنم و تاب بدم دنبال چیزی که نمیدونم چیه.
جلوی در یه کلینیک نگه میدارن شهر بزرگی نیست و به نظر خیلی مجهز نمیاد.
نیمه شلوغ اما تمیز… دستم و با همون روسری آبرنگی و بزرگی که بسته بودم، بغل گرفتم و نشستم روی نیمکت.
هامرز و برای گرفتن نوبت تماشا کردم و بهش میومد از این کارا بکنه حتی اگر یه سرو گردن از آدمای اطرافش بلندتر بود حتی اگر لباس تنش یکی از شیکترین کت و شلوار های اسپورتی بود که میتونستم توی تن یک مرد ببینم.
به برگه ای که بعد ده دقیقه تونسته بگیره نگاهی میندازه و با گوشه ی چشمی بهم به جایی که دختر پشت گیت اشاره کرده حرکت میکنه تا از پیچ راهرو و نگاه من رد میشه.
بعضیا لباس های بومی همینجا رو پوشیده بودن چیزی که تا حالا ندیده بودم. مثل ندیده ها خیره به زنی به شدت سبزه با بچه ای با دو درجه روشن تر از پوست خودش تو بغلش بودم که نشستن کسی رو کنارم احساس میکنم.
مرسیییییی قاصدک جون خیلی ممنون بسیارعالی 😍ولی کاش نویسنده یکم پارتارو بیشتر کنه البته خداروشکر الان تقریبا هر روز یا یه کی درمیون شده باز جایی شکرش باقیست😅🤣🤣🤣
نویسنده حرف ما رو گوش نمیده جانم.این هم درست شده عین “حورا” و بقیه.به نظرم دیگه داره به شعورمون توهین میشه.من از دلارای و طلوع توی رمان دونی شروع کردم,ولی بعدش که پارت گزاری بی نظم و کم شد ولشون کردم 😓حورا هم همین طور.این یکی هم داره به سرنوشت اونا دچار میشه🤕
متاسفانه فاز اکثر نویسنده ها اینجوریه اول که شروع میکنن پارتا طولانی وهرروز بعدش یکی درمیون میشن بعدش یه چند روز پارت بعدش هر چند مدتت یه پارت کوتاه بعدش برمیگردن به فاز هر روز یا یکی درمیون یه پارت که چه عرض کنم یه بند مینویسن میگن یه پارت بعد که رمان به آخراش رسید یه پارت پر وپیمون وطولانی اونم هر روز حالا من منتظرم به این مرحله برسیم امیدمو به این موقعه دادم🥹😁🫠
دقیقا اکثریتشون همینجورین
چرا نویسندهها فکر میکنن با کم نوشتن پارتا رمانشون برا خواننده جذابتر میشه توهم زدن همشون