رمان از کفر من تا دین تو پارت 253

4.2
(120)

من و طلسم کردن یا اینو؟!… وسط یا آخر ماه هم نیست که درگیر جاذبه ماه و این مضخرفات بشیم.

پوست دست ضرب دیده ام اینبار از بوسه و ملایمتی که لب هاش داره دون دون میشه.

_کجا بودی؟

 

مکثم توی جواب باعث میشه چونم و توی دستش بگیره و شصتش و روی لبم بکشه تا دهانم باز بشه.

_زبونت و که قورت ندادی! ببینمش…

 

رنگ چشم ها و حالت صورتش از اون چیزی که میتونم به یاد بیارم آرومتره..

سرش و جلو میاره و لب هاش میخواد جای شصتش و بگیره اما انقدری خام نشدم که اجازه بدم.

سر و عقب کشیده به جاش نفس گرمش و روی صورتم حس میکنم.. دم عمیقش و پیشونی که تکیه گاه هم میشن.

_ازم فرار نکن.

 

نمیدونم منظورش برای الانه یا …

نگاهم روی چشم های بسته و لحن خسته اش میشینه و به نظر حتی رو مود شیطنت هم نیست.

با صدایی از بیرون طلسم بینمون میشکنه و با مکثی آهسته عقب میکشه و بازهم برای اولین بار لبخند ملایمی بدون هیچ نیشخند یا کنایه ای روی لبش شکل میگیره و تقدیم نگاه مات من میکنه.

 

شصتش و به نوازش روی صورتم میکشه و بوسه دوباره ای روی دست آسیب دیده ام میزنه.

اینبار بدون مقاومت و لجبازی لقمه هایی که برام میگیره البته که با کلی گردو و عسل وخامه ای که نمیشه ازشون گذشت و نمیدونم از کجاها بیرون میکشه، شکم خودم و سیر میکنم.

 

سروش با یک پاکت دارو پیداش میشه و چشمکش و به واسطه کارهای هامرزی که حتی خدا هم داره باهاش بهم فخر میفروشه “عجب بنده ای تحویل دادم” رو دوست ندارم.

در عوض حرصم و سر رفیقش با بی محلی و اخم های توهم در میارم.

 

بعد صبحانه بی طاقت دوتا مسکن و همزمان بالا میندازم تا از شر دردی که داره هر لحظه بیشتر میشه خلاص بشم.

_درد داری؟

_نه..

_بریم دکتر؟

_نه..

_شکسته؟

_نه..

_حالت خوبه؟

_نهههههههه… میشه ولم کنی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 120

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x