رمان از کفر من تا دین تو پارت 189

4.5
(89)

 

 

درو که به ضرب میکشه و میبنده نفس راحتی بیرون میدم.

_لیاقت نداری که مرتیکه عوضی… میرم پایین به جهنم انقدر بزن که پوستت کنده بشه ساییده شی.

منم میرم ببینم میتونم سامی رو از پناهگاهش بکشم بیرون یکم اذیتش کنم.؟

 

نا خودآگاه ضربه ای به پیشونیم میکوبم.

کلا ول کن من نیستن یکی از یکی بیشعور تر.

صدای در اتاق که بلند میشم مینالم..

_خدایا من غلط کردم دیگه پشت دستم و داغ میکنم این طرفا پیدام بشه. همین یه بار بود به خدا..

 

صدای بم هامرز از بغل گوشم میگه بنده هنوز در جوار مبارک ایشون با همون لنگ کذایی تشریف دارم اونم بدون یه سر خر پشت در..

_یه فکری هم باید برای این طرف به اون طرفت کنم اینجوری نمیشه.

 

چشم غره ای بهش میرم و با پشت دست کنارش میزنم تا از سر راه کنار بره..

_بکش کنار وگرنه خدا شاهده چنان میزنمت که کلا خودت از هر طرف جوری بیفتی دیگه نشه سر همت کرد.

_بلبل زبون شدی؟… دربه در سوراخ موش بودی..

چشم غره ای بهش رفته که اصلا انگار نه انگار با اون قیافه طلبکار و شاکیش..! انگار من به زور این گوشه خفتش کردم تا حالی به حالی بشم!. و الان باید عذر خواهی هم بکنم.

 

سعی بیشتری به کار میبرم تا از جلوی در کنارش بزنم که مچ دستم و میگیره…

_زیادی زور نزن بچه، چه با سروش چه بی سروش و بدون هیچ اهرم فشاری، جنابعالی وقتی اینجا رو ترک میکنی که من بگم…

_نه مفهوم نیست… مثلا میخوای زورت و به رخم بکشی!؟ در ضمن دفعه آخرتم باشه بهم دستـــ…

 

اوه… فک فشرده و ابروهای توهمش!!

_بهم زور میگی و کارهای خلاف خواسته ام انجام میدی.

ابروهاش اینبار بالا میپرن اما لب هاش تابی برمیدارن.

_یعنی میگی تموم اون نفس های تند و شل شدن بدنت از بهم ریختن هورمونهای زنانه و لرزش های شهوانیت به زور من بود که به اون حال افتاده بودی؟

 

با آرنجم میکوبم تو شکم سفت و لختش..

_واقعا خیلی بیشعوری چطور روت میشه در موردش حرف بزنی؟

شونه ای بالا انداخته و بی تفاوت به جوش و خروش من میگه..

_با تو در مورد رابطه و آمیزش حرف نزنم برم به سروش یا خاتون بگم!؟

 

چه اون وسط که انگار همه چی به یه ورش بود، حواسش به وزن هورمون‌های منو ریتم نفسام بوده!

خجالت زده از مسیری که صحبت هامون پیش گرفته تقلا میکنم از این یه وجب جا بیرون بزنم.

_جنابعالی با هر کس دوست داری و حال میکنی حرفش و بزن، ترازوتونم ببر همونجاها وزنشون کن؟

والا اگه با یه مِیِت هم اینجور ور برن صداش در میاد آدم زنده با اون همه عصب و حس دیگه جای خود داره.

 

زبون خیسی روی لبش کشیده و برق میفته. آب دهنم و نامحسوس قورت داده و هنوز مزه اشو زیر زبونم حس میکنم.

_خب میدونی بدبختی اینه که چندماهی هست زنده یا مرده… هرجا رو نگاه میکنم جز تو سرتق و چموش کسی رو دوروبرم نمیبینم.

 

کلا همه چی یادم میره.. کمد، لُنگ و اتاقک لباس.. حتی سروشی که پایینه و سری به تاسف تکون داده و تک خنده ی مسخره ای تحویلش میدم.

_ای بابا، نه دیگه نشد. قرار بود رو بازی کنیم..یه چیز نگو با خودم فکر کنم اسکل یا پپه گیرآوردی…

دیگه انقدرم آکبند نیستم با این حرفای صد من یه غاز خامت بشم یا به قول معروف مخم و بزنی.

 

اخم های درهمش و دست هایی که به کمر زده میگه چندان از حرفام خوشش نمیاد.

_من هیچ وقت تو رو دست پایین نگرفتم.

_دیگه من نمیدونم معیار تو برای بالا و پایین کردن زنا تو چه حدی بماند که فکر نمیکنم جز از جنبه جنسیشون نگاه دیگه ای بهشون داشته باشی.

ولی اونی که من آویزون روی پله ها تو حلق یکی بدتر از خودت دیدمش مطمئنا سروش نبود!

تو حتی اجازه ندادی پاتون به اتاق خوابت برسه انقدر از خود بیخود و مستی که با هر جنس ماده ای هر جا میتونی کارتو پیش ببری.

 

صدای بلندم توی اتاقک اکو گرفته و کفری تر از قبل با هزار حس مغشوش اعم از ناراحتی، کینه، بغض و حسادت درهم آمیخته اینبار آهسته تر و اما پرخشم ادامه میدم.

_برای من حرفای صد من خر کن نزن آقای دادفر وقتی چیزای خیلی بیشتر از اینا رو با جفت چشمام به عینه دیدم.

 

کنارش میزنم و میرم بیرون و با خوردن هوای تازه اتاق نفسی میگیرم و من هیچ وقت این صحنه ها یادم میره.؟

_چه انتظاری داری که برای هر کارم توی گذشته بهت جواب پس بدم؟

جلوی در رسیدم و واقعا چه توقعی از این مرد دارم؟! نفسی میگیرم و بدون نگاه به عقب آهسته اما رسا به گوشش میرسونم.

_نه من هیچ انتظاری از تو یکی ندارم..فقط تو که اینهمه سمن داری که یاسمن توش گمه با من و احساسم بازی نکن.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 89

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
6 ماه قبل

پلیییز اوج لذت🥺
قاصدکییی
میشه مثلا دو تا پارت اوج لذت بدی
یه پارت دیگم روشنگر
یه پارت دیگم طالع ترنج پلییییز
البته اگه نویسنده هاشون پارت داده باشن میگم در این لحاظ
❤️❤️🥺🥺

تارا فرهادی
پاسخ به  NOR .
6 ماه قبل

مرسیییی❤️❤️🥺

camellia
6 ماه قبل

دستت درد نکنه قاصدک جونم.😍مرسی و بسیار ممنونم.ولی به خدا دیگه اینقدر “سنگ بزن,اره بیار,تیشه ببر”بازی کردن دیگه داره جذابیتش,از دست میره.😓یکی میاد اینو میدزده,اون میره نجاتش میده,تا دست دزدا و متجاوزسات,آرزوی همون دارن,وقتی آزاد میشه,دوباره,روز از نو روزی از نو.منظورم با نویسنده است,وگرنه شما که بی دریغ و بدون توقع و …پارتارو,میگزارید.این فقط نظر من بود البته,قصد جسارت ندارم,نه به شما ونه به نویسنده.

camellia
6 ماه قبل

قاصدک با ظرفیت خودمی.😍❤💖💗😘

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x