رمان بوی نارنگی پارت ۲۴2 سال پیشبدون دیدگاه – اون همنشین پرروی بیشرفت کجاست که تو رو بدتر از قبل انداخته به جون من؟ شوهرت ندادیم هر روز هر روز باز اینجا باشی! مگه خونه ندارید؟…
رمان بوی نارنگی پارت۲۳2 سال پیشبدون دیدگاه آهی کشید – حرصی گفت “خواهرت مالی نیست فرزاد خل شده! میخوام بری که ببینم مادر و خواهرت مثل من و مادرم کسی رو ندارن” گفتم چاییدی..…
رمان بوی نارنگی پارت ۲۲2 سال پیشبدون دیدگاه – عــــه..! مگه بهش اُکی ندادی؟ خندید – داده باشم میخواست روی حرف کسی که هیچ کاره است حساب نکنه! بی اختیار بود که رو به ملیح…
رمان بوی نارنگی پارت۲۱2 سال پیشبدون دیدگاه ملتمس گفت – خب فقط امروزو بهم مرخصی بدین؟ نگاهش به من بود که در سکوت سر بالا انداخته ابرو بالا دادم دیوانگیام را فهمید کفری اما…
رمان بوی نارنگی پارت ۲۰2 سال پیشبدون دیدگاه دوباره عقب رفتم سینهام از یادآوری آنطور جا خالی دادن و فرارش میسوخت وقتی زمانی که به پشتیبانیاش نیاز داشتم ترسیده گریخت دوباره جلو آمد – ملی…
رمان ربوی نارنگی پارت ۱۹2 سال پیشبدون دیدگاه (#ملیـــح) بیشتر از نیم ساعت بود که رفته بود اما حتی از جایم تکان نخورده بودم! فکرم مشغول رفتارش بود وقتی جسارت کرده تمام رویم را…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۸2 سال پیشبدون دیدگاه با اینکه خوب منظورش را فهمیدم و ساعتی قبل را که بیتا پشت در باهم دیدمان و معنا دار نگاهش کرد یادم بود اما با نفهمی گفتم …
رمان بوی نارنگی پارت ۱۷2 سال پیشبدون دیدگاه دیشب که با آن حال، ضایع شده و نگران برای امروز از اینجا رفته تقریبا از اتاقش با آن نگاه خندان گریختم میدانستم امروز بدتر از دیروز…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه دستم که روی دستگیره نشست در از آن طرف باز شده کمند را پشت در، در حالی که خواهر مرصاد را به بیرون هدایت میکرد دیدم تازه به یاد…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۵2 سال پیشبدون دیدگاه دستی روی صورتم نشسته سرم را بالا کشید! نصیبه روبرویم نشسته نگران نگاهم میکرد هراسان از چیزی که شنیدم و حتی ممکن بود تنها برای آزار من باشد…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۴2 سال پیشبدون دیدگاه عاصی شده و کنجکاو پرسیدم – چه غلطی کردی که ببینه کار به آروم کردن و فرار میرسه؟ خودت بگو وقتی فهمیدم نکشمت! برای در رفتن از…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه گیج نگاهش کردم! خودکاری به سمتم گرفته قرارداد را دوباره گوشهی میز گذاشت با اضطرابی که بعد از اتمام تحصیل وقتی خواستم رسما و تنهایی وارد اجتماع شوم…
رمان بوی نارنگی پارت 122 سال پیشبدون دیدگاه به در چسبیده دستم روی دستگیره نشست نفسم حبس شده قلبم از جا کنده شـد با این وضعیتم خدا رو شکر قفلش کرده بودم جواب که ندادم…
رمان بوی نارنگی پارت112 سال پیشبدون دیدگاه فشاری به لبهایم آوردم اما هنوز زبان باز نکرده بودم که نصیبه با اخمی تند جدی گفت – به جون طاهرم نری اینبار خودم میرم بهش میگم…
رمان بوی نارنگی پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه – سوتفاهم بود! نمیدونم بگم فایدهای داره یا نه! میفهمی یا نه؟ ولی باید بگم!… دمی گرفتم – فقط سوتفاهم بود.. حالم بد بود و اون.. جای…