رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۹

بدون دیدگاه
    بازویم از فشار دستش به درد آمده هر چه می‌خواستم بگویم و با ملایمت راضی‌اش کنم هم از تندی‌اش پرید “آخ” آرامی گفتم   عصبی رهایم کرده کمی…

رمان بوی نارنگی پارت 166

بدون دیدگاه
    کارش را تکرار کرد اینبار با هر دو دست محکم به سینه‌ام کوبیده از جلوی در کنارم زد   – خودخـــوااااه…!   از در بیرون زده به سرعت…

رمان بوی نارنگی پارت 165

بدون دیدگاه
      منتظر درد و سوزشی بودم که ناتوانم کند اما فقط بدنم را به ارتعاش انداخته ناله‌ام را درآورد   چند ثانیه نشد که با قهقهه‌ای بلند سر…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۳

بدون دیدگاه
    شرمگین از جا کنده شدم اما سامان با اخمی تند چسبیدم، سیمین خانوم با تذکر صدا زد   – سحـــــــر…!!!   سحر بیخیال به نگاه سرخ سامان خندید…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۲

بدون دیدگاه
    سارا کمی نگران جواب سحر را داد – هیچی.. انگار ساسان می‌رفته رستوران تو راه کنار خیابون سامان رو دیده که افتاده تو دعوایی که هیچ ربطی بهش…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۹

بدون دیدگاه
  درباره‌اش حرف نزد، تنها با ترس مضحکی که بابتش به خواهرش حق می‌داد گفت   “”نمی‌فهمی چی میگم سامان! می‌دونم از فرار و جا خالی دادنش وقتی راحت می‌تونسته…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۷

بدون دیدگاه
      به سینه‌اش کوبیدنم بی فایده بود خندید و با پیروزی “نچی” گفت. دوباره شروع کرد انگار فقط می‌خواست تسلیمم کند تا رازم را بگویم می‌گفتم اما ترسیدم…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۶

بدون دیدگاه
    حرکت لبهایی که هر آن ناتوانم می‌کرد متوقف شد، فقط بوسید… چندین و چند بار، نرم، بی صدا، باخط بوسه‌ای به چانه و لب هایم رسید و نگاه…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۵

بدون دیدگاه
      افکار و درماندگی خودم در این اوضاع دور از خانواده‌ای که نمی دانم چه می‌کنند کم بود؟ حالا عصبانیت چشم‌های او که انگار به عمد نگاهم نکرده…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۴

1 دیدگاه
    نگران از برداشتم نگاهم کرد کلافه گفتم – میدونی چقدر اذیت شده؟ چرا بجای این کارها بهش نگفتی کمکت کنه؟ به من نگفتی قبول کرده صوری نامزدت بشه…