سرش را عقب کشید نگاه ترش آرام شده بود
فهمید شرارتم برای تغییر اوضاعیست که انگار در آن گیر کردهایم
– ببخشید.. چرا نمیزنید؟
بی هوا و محکم گونه یخ کردهاش را بوسیدم با خشمی مصنوعی بازوهایش را چسبیدم
– بی شرف..! مگه معلوم نیست که میپرسی؟ حتماً باید بگم بهم بخندی؟ نفهمیدی سر بسته گفتم عرضشو ندارم؟ داشته باشم هم دربارهی تو نمیتونم؟ میخوای اون زن ذلیل بدبختو که راه به راه پرهام میبنده به نافم بشنوی؟ که جای حالگیری از بدبختی اوضاع دلم، الان با همهی حرصم دلم میخواد بچلونمت؟
سرش پایین افتاده لب گزید، پررو گفتم
– آهااان همینه! یکم هم تو شرمنده باش به خاطر صبرم که به نفعته سالم میمونی
سر تکان داد
– ببخشید
نگاهش به تیشرتم بود دلیل نگرانی نگاهش را گرفتم شرمندهی رفتارش نبود، شرمندهی آن سوختگی بود. ترسی که هنوز مثل من در نگاهش بود
انگشتان ظریفش را که زمان حرف زدنش بوی خوشش کمک میکرد صبر کرده آرام بمانم به صورتم چسباندم
عمیق بود کشیده گفتم
– واسه این خدا رو شکر کن و شرمنده نباش
غمگین نگاهم کرد اخم کردنم غیرارادی بود عضلاتم از فکر اینکه از فریادم و فرارش بلایی سرش میآمد منقبض شد
سر انگشتانم روی پوست گونهاش نشسته به چانهاش رسید
جدی گفتم
– اگه بلایی سر صورتت میومد… اگه طوریت میشد و شرمندگیش باز مال من بود که حواسم بهت نبود و اجازه دادم بری… بخاطر بیچارگیم بیچاره ات میکردم ملیح
از ترسی عجیب با آن نگرانی صادق چشمهایش جلو کشیدمش
– بیا یبار دیگه از اون ماچها بده حالم جا بیاد! قفل شدم روی ترس اون لحظه که رسیدم بهت… هنوز صدای جیغت تو گوشمه طوریت میشد باید میمردم
***
(سحــر)
قدمی عقبتر از سامان عصبی با قدمهای بلند به سمت ماشین می دویدم
فکر نمیکردم همراهی امروزم با او و ملیح، فقط برای اینکه کمی از پرهام که به اجبارِ پدرش و امیررضا خانه نشین شده بود دور باشم، چون از او خجالت میکشیدم به اینجا برسد!
ملیح بعد از نمونهگیری در سرویس بهداشتی از حال رفت!
با آن آمادگی همیشگی از فکر مشغولم دربارهی پرهامی که در خانه رهایش کردم، نگران ملیح که بیرون آمدنش طول کشید و جواب ضربههایم به در را نداد فقط جیغ زده سامان را صدا زدم
برادری که بی توجه به نگهبانی که فریاد زد
“”کجا آقا؟! اونجا مخصوص خواهرهاست”” به دو وارد سرویس شده جوابش را با فهمیدن اوضاع با توپ پر داده داد زد
– منو خر میبینی یا خودتو مرد حسابی؟ زنمه! بذارم اول تو بفهمی چی شده بعد برم تو؟
صورت نگرانش هنوز جلوی چشمم بود! با بی نتیجه ماندن تلاشش برای باز کردن در از در کنارش وارد شده بیاعتنا به نگاه گرد شدهی نگهبان و چند نفری که در سرویس بودند تن ورزیدهاش را با یک حرکت روی دیوار جدا کنندهی سرویسها که از سقف بیشتر از نیم متر فاصله داشت و هنوز سقف کاذبش نصب نشده بود کشیده به سختی داخل پرید
صدای “ملیح ملیح” گفتن نگرانش بعد از چند دقیقه قطع شده با تنِ بی حال ملیح روی دستهایش از سرویس بیرون دوید
چند دقیقه بعد به کمک نگهبان پزشکی بالای سر ملیح بود تا نگرانی سامان را که آزمایشگاه را روی سرش گذاشته بود آرام کند!
حالا عصبانی از اوضاع پیش آمده بی توجه به ملیحی که میان آغوشش روی دستهایش هر آن از شرم آب میشد به سمت ماشین می رفت
– لطفاً..!
منظور زمزمهی ملیح را من هم فهمیدم، اما نمیدانم چرا سامان رعایت نکرد! حال ملیح که با سرمی جا آمد؟!
وقتی از اتاقی که پشت در آن روی صندلی نشسته بودم بیرون زدند روی دستهای سامان بود و او اجازه نداد خودش مسیر را بیاید! به زور و کلافه جلوی چشم من و پرسنل آزمایشگاه و زن میان سالی که چند دقیقهای وارد اتاق شده با آنها خارج شد بغلش کرده بود
حرصی توپید
– هیس… هیچی نگو ملیـح!
ملیح معذب چادری که دورش پیچیده بود را روی صورتش کشید تا از نگاه مردمی که خیرگیشان را روی خودش و سامان حس می کرد نجات پیدا کند
نمیدانم چه حسی بود حتی دلیلش را نمیدانم! اما سوزشی در سینهام حس کرده تودهای به گلویم نشست
تمام طول مسیر تا خانه، مثلاً نشسته کنار دست ملیحی که سامان با احتیاط روی صندلی گذاشتش مراقبش بودم تا آبمیوهاش را تا ته بخورد اما از شناختی که از سامان داشتم زیر لب میخواستم حرفی نزده عکس العملی به چشم غرههای سامان نشان ندهد تا دعوا نشود ولی مرتب از سر و وضع به نجاست کشیده شدهاش مینالید که سامان و ماشین را هم به گند کشیدهام!
با اینکه کنارشان بود حواسم انگار اینجا نبود، نمیدانستم کجاست؟ در خانه کنار پرهام؟ یا میان رابطهیمان که تلاشم را کردم کسی نفهمد ولی آن شب، آن مهمانی، آن دورهمی و روابط خوبی که دیدم چنان سوزاندم که فریادم را بلند کرده احساسات تحریک شدهام آبروی هردویمان را برد؟
گیج دستهای ملیح را که مرتب میگفت “کثیفم.. ولم کن!” گرفته نوازش میکردم حتی متوجه نشدم کی رسیدیم!
زمانی که در باز شده سامان برای بردن ملیح به داخل خم شده با طعنه گفت
– فشار تو هم افتاده؟ اگه افتاده بشین تا برم برگردم ببرمت شوهرت که علیل شده!
تازه متوجه شدم ماشین در حیاط خانه است! لبخند زده نگاهشان کردم، به تلاشش برای به آغوش کشیدن ملیحی که او هم تلاش میکرد تا دستهای مصرش را پس زده راضیاش کند تا در خانه جلوی خانواده کارش را تکرار نکند!
– خودم میام… میتونم.. حالم خوبه.. ولم کن!
سامان که انگار اصلا نمیشنید چه میگوید نه تنها جواب نداد که با اخمی تند دستهایش را با زور بیشتری به کار انداخته بغلش کرد
– سامان؟
بیاعتنا به التماس صدای ملیح با نگاهی به منِ میخ شده به وضعیتشان حرصی گفت
– نمیبینیش صداشو هم نمیشنوی که جواب نمیدی؟
غرق فکر نگاهش میکردم. منظورش را وقتی فهمیدم که از کنارِ پرهامِ نگران که کوچکترین توجهی به او و ملیح نکرده به سمت ماشین دوید رد شد
– سحـــر… چی شـــده؟! سحــــر؟