رمان بوی نارنگی پارت ۱۸۲

4.8
(10)

 

نگاه زنی که انگار از دیدنمان لذت می‌برد به اخم

 

نشست

 

با لحنی کمی تند گفت

– جای نگرانی یکم مراعات می‌کردی به این حال نیفته!

 

برخلاف منی که قلبم از منظورش ایستاد سامان که فقط خیره‌ی من بود متوجه‌ی حرفش نشد! مثل هربار که دیدم با بزرگتری حرف میزند محترمانه گفت

 

– ممنون حاج خانوم زحمت کشیدین

 

صدای زنی که او حاج‌خانوم صدا زد کمی بالا رفت

– شنیدی چی گفتم مـــرد!؟! وقتی یه دختر با یه سرنگ خون گرفتن از حال میره یعنی مردش شب قبل فقط به خودش فکر کرده و بهش سخت گرفته

 

چشمهای سامان گرد شد! شوکه و سوالی نگام کرد قفل کردم! چه باید می‌گفتم؟

 

همین که پرهام گفته بود من ضعیف و رنگ پریده‌ام و مجبور شد برای مراقبت از کار و زندگی‌اش بزند و با من همراه شود روی نگاه کردن به او را نداشتم مخصوصا با شوخی سر صبح سیمین بانو که از شرارتهای سامان برای در آغوش گرفتنم خیره به هیکل پسرش گفت

 

“” اینو من بزرگش کردم ملیح جان یه آزمایش بارداری هم بده عزیزم! خبرشو برام بیار خودم ادبش کنم””

 

– حاج خانــوم!

 

از صدای آرام اما با تذکر سامان ملتمس زن را نگاه کردم تا دست بردارد اما انگار برداشت دیگری کرد!

 

بی اعتنا به حیرت سامان نصیحت‌گونه گفت

– از هیکلت میشه فهمید آروم هم باشی اذیت میشه! ببین چه وضعی براش ساختی؟ خیلی ضعیفه گناه داره مادر! به فکر پدر شدن خودت باش، باید بتونه برات بچه بیاره و مادری کنه؟ اینطوری که دو شب نشده تلف میشه!

 

لب گزیدم. از تفکرش به آنی لرز به تنم نشست، سامان هم کبود با دستهای مشت شده لب به دندان کشید، از نگاهش می‌خواندم دلش می‌خواهد بیرونش کند اما با نگاهی معنا‌دار و لحنی خبیث دقیقا مثل وقتی سیمین بانو گفت و او شرارت کرد گفت

 

– حق با شماست ببخش ملیح جان نفهمیدم. حتما جبران می‌کنم!

 

از معذب بودن مصنوعی‌اش زن کمی مهربانتر شد

 

– صلاحتو می‌خوام پسرم، سنت بالاست با وضع عروست به این زودی هم نمی‌تونی پدر بشی. بیشتر هوای این جواهر ظریفو داشته باش لذت خودت بیشتر بشه! فقط حواست به خودت باشه که نشد ازدواج!

 

کاش آب می‌شدم، چرا همه امروز نگران بودنش کنار من هستن؟ خدا رو شکر کسی از شرارتهای شبانه‌اش روی تخت خبر ندارد!

 

از سکوت سامان دست به زانو زده ایستاد

– گفتن حالش خوبه پسرم ولی انگار گیجه بغلش کن، چادرشو بپیچ دورش هم غیرتت چشم بقیه رو از کاسه در نیاره هم لرز اون کم بشه!

 

سامان که نگاه تند و شرورش رو دیدم با دو کلمه‌ی کاملا منظوردار جلوتر آمد دست زیر زانو و کمرم گذاشت

 

– چشم مادر

 

حالا هوشیارم! آب می‌شدم از داغی تنش و لمس کردنم، آن هم جلوی چشم همه!

 

– نمی‌خواد… خودمــ….

با جدیت کنار گوشم زمزمزمه کرد

 

– هیــس… آشو نخوردم و دهنمو سوزوند نذار بیشتر از این دهنمو سرویس کنه که تبلفی میکنم ! صبوریو سختترش نکن ملیح! سرم را بی توجه به شوک نگاهم به سینهاش چسباند. زنی که نمیدانم چرا نمیرفت آستین لباسش را گرفته کشید – چی پچ میزنی؟ زورش میکنی وقتی نگاهت میگه هبلکشی؟ !بوسش کن! باهاش مهربون باش مرد زنته نه فقط باعث آسایش تنت! تا وقتی یکم تقویتش کنی کمتر گرمی بخور کمتر بیفتی به جونش که بعدش ندونی چطور جبران کنی! بیرون رفتنش چشمهای بستهی سامان را که نمیدانم از هیجان نفس نفس میزد یا از حرص باز کرد زمزمه کرد – خانوم خانومها اینجا جبران کنمیا صبر کنم بریم خونه؟ تبلشم برای ایستادن را با قفل کردن تن ظریفم بین دستهایش بی نتیجه کرد نیم نگاهی به در انداخته با حرص لبهایش محکم و جاندار به لبهایم چسبید جا خورده و نگران از جایی که بودیم نفسم رفت. هول شدم یکبار از بودن او کنار من عکسهایی گرفته بودند که فقط مایه ی عذاب شد – هـــیع! اینجا دوربین نداره؟ با بابل کشیدن تنم به سمت در رفت – به درک… چند وقته نه میتونم بهت دست بزنم نه غلط دیگهای بکنم! هوس دوباره دیدنت داره تنمو از هم میپاشه تو نگرانیه ماچی که هربار عاریهای میدی؟ به محض خروج پچ زد – چادرتو جمع کن تا ماشین همینجایی!》》

بوی نارنگی| جلوتر آمدنش به لحظهی حال برمگرداند با شرم زمزمه کردم – ببخشید……. حالم خوبه خودم حرفم را برید – بایه آبمیوه حالت خوب شد؟ اونم تو که بایه سرنگ خون گرفتن از حال رفتی؟ قدمی از در سرویس فاصله گرفت باز نزدیکتر شد دستش را برای گرفتن دستم دراز کرد – بیا برو فقط میام ….که هول عقب رفتم. اگر میگرفتم باز زورم نمیرسید و او متوجهی حالم نمیشد بی اراده صدایم بابل رفت – یعنی چـــی؟ ! معلومهیه ساعته چیکار می کنید؟ اون از رفتارتون جلوی چشم بقیه اینم ….از ابلن که کفری خیز برداشت – بقیه باید تو را جمع کنن جواب پس بدن که نگرانی یا منِ بی …آبرو که جیغ خفهای کشیدم ترسیده از عکس العملش که مشخص بود عصبانیست و احتمالا  مجبورم میکند از اتاق بیرون دویدم با غرشی پشت سرم بیرون پرید – ملیـــح! از دیدن سیمین بانو که وسط سالن خشکش زده مبهوت سر تا پای هر دویمان را نگاه میکرد درجا !متوقف شدم نگاهش روی پاچه های شلوارم که بالا زده بودم و دکمههای باز لباس او ماند نگران پرسید – چی شده؟

سامان قدمی جلو آمده دست دراز کرد – چیزی نیست. بیا بریم ملیح ….امروز کم اعصابمـو هول شده عقب رفتم زبانم بی اختیار به تندی باز شد – نمیخوام بیام! صورت سیمین بانو به اخم نشست جدی گفت – چیزی نیست و اینطوری با این وضع جیغ میزنه و ازت فرار میکنه؟ سامان با خشم نگاهم کرده توپید – خوب نگاه کن حال و روزمو! ببین شد دفعه ی چندمت یادت باشه منظورش را فهمیدم باز آبرویش را بردم بدتر از دفعهی !قبل – سامان؟ خجالت بکش! تهدیدش میکنی؟ کلافه از تشر سیمین بانو دستی روی صورتش کشید دستهایش را به کمر زده گفت – تهدید نکردم! اصبلً میدونید چی شده؟ همینطوری بی خبر یقه ی منو میگیرید؟ سیمین بانو قدمی جلو آمد با لحنی تند گفت – همچنین بی خبرم نیستم. میبینم با چه وضعی ازت فرار میکنه! خبری نیستا؟ فقط محرمته برای آشنایی بیشتر! اگه مادرش بهمون اعتماد کرد و اجازه داده کنارت باشه معنیش این نیست که هر کاری دلت بخواد میتونی بکنی! ملیح ابلن فقط خواهرهه، دوستته، فهمیدی؟ چشمهای سامان بیش از حد معمول باز شده بود حس میکردم هر آن گوشهی پلک هایش پاره میشود ! شوکه مادرش را نگاه می کرد. من هم از برخوردش جا خوردم! انگار اوضاع هی بدتر میشد نیم قدم به سمت مادرش رفت با اشارهی دست به خودش گفت

با منی !مامان؟یه جوری میگی انگار میخواستمــ…. حرف پسرش را برید – فکر کردی همینطوری رو هوا اجازه دادم بیاریش اینجا؟ که بچسبی بهش هر کاری خواستی بکنی؟ نخیـر آقا…! امانته! حواسم بهش هست. وقتی آوردیش با راحله خانم تماس گرفتم گفتم مثل چشم هام مراقبشم. گفتم پسرم آقاست. میفهمه حواسش هست. سنی ازش گذشته الکی موهاش سفید !نشده که حدشو میدونه… پوزخند زد کفری گفت – چه آقایی! – عــــه! مامـــااان؟ بی توجه به شوکه شدن سامان از لحن و کلماتش به سمت من آمد که بی اراده از حرف ها و مراقبتش لبخند میزدم سریع از وضعیت لباسها و تن کثیفم عقب رفتم تا دستم را نگیرد و او را هم به گند نکشم مات ماند – ملیح جان! اذیتت نمیکنم دخترم ببخشید. نمیدونم چیکار کرده که انقدر ترسیدی ولی هر چی هم باشه خودم درستش میکنم داد سامان در آمد – مامــااان! نمیبینید از شما هم در میره؟ نفهمیدید ماجرایه چیز دیگه است؟ چرا مرتب تکرار می کنید …..من مادرش دقیًقا با لحنی مثل خودش جواب داد

هر چی که باشه نتیجه ی !کارتوئه سامان درمانده و عصبی جلو آمد با خشمی که با وجود حضور مادرش مشخص بود نمیتواند کنترلش کند رو به من غرید – بگو؟ نتیجهی کار منه؟ دوباره صدای مادرش بابل رفت – میگم فقط خواهرته! میگم فقط دوستین! شوهرشم بودی حق نداشتی که اینجوری پررو تو روی من بپری بهش! با این رفتارت میگی کاری نکردم؟ خدا میدونه تو تنهایی چیکارها کردی و چقدر ازت فرار !کرده رو به من عصبی اضافه کرد – جلو نمیام. ویسا بگو چیکار کرده؟ با وجود اوضاع آشفتهای که پیش آمد. با وجود صورت گر گرفته و خشمگین سامان و برداشت مادرش که برای اولین بار دیدم عصبانی شد، آن هم آنقدر شدید! لبهایم عجیب میل به کشیده شدن داشت و نتوانستم جلویش را مگر با گزیدن بگیرم حس شادی عجیبی در دلم جریان دارد. حسی که تا بحال نداشته ام وقتی تازه با او حرف زده ام و هنوز نمیدانم با وجود آرامشش چطور باید رفتار کنم گفته بود برخلاف بقیه حریف مادرش نمیشود! زمزمه وار مثبلً ترسید اما با شرارت ذاتی ام گفتم – قبول دارید الان فقط خواهرش؟

– معلومه عزیزم!

با وجود اینکه امروز حسابی خجالت کشیده بودم و میدانستم هر دو را شوکه میکند نتوانستم نگویم و ادامه ندهم. نمیدانم چرا انقدر لذت بخش بود! بخاطر حمایت مادرش و کنف شدن او که همیشه میبرد !نبود؟ سر به زیر گفتم – کی رو دیدین !بخواد با خواهرش بره حموم؟ حس من بود که مصنوعیست یا واقعا نفس سیمین بانو رفت؟ شوکه به سمت سامان چرخید ناله کرد – !سامان؟ دست سامان جفت فکش شده”نچی” گفت هر آن از گوشهایش دود بیرون میزد با فکی قفل کرده از حرص گفت – اشتباه فهمیده! سیمین بانو به دکمههای بازش اشاره کرد ناامیدانه گفت – با این !وضع؟ نگاه گرفتهاش سامان را عصبی تر کرده یک قدم جلو آمد با حرص غرید – ملیـــح! بر خلاف همیشه با وجود نگاه سیمینبانو دلم میخواست قهقهه بزنم. به سختی لب گزیدم سر به زیر شدم سیمینبانو بود باز با کمی حرص گفت – باورم نمیشه که با این سن و هیکلت انقدر بی ملاحظه باشی! به خاطر همچین چیزی اونم زوری افتادی !دنبالش؟! تو خونه جلو چشم من؟

 

نگاه سرخ سامان در سکوت با تکان سر منظور داری روی من نشس ت. بالاخره باز با او تنهایشدم عاقبلنه این بود که خودم درستش کنم تا بعد توان تحمل تبلفیاش را داشته باشم آن هم با آن جمله که گفت”اشتباه فهمیده” و میدانم دروغ نمیگوید. تبلفیهایش سهمگین است و مراعات نمیکند اینبار اگر به قلقلک برسم ولم نمیکند لبخند زدم گفتم – منم باورم نمیشه! سر مادرش که به سمتم چرخید گفتم – تو دستشویی خوردم زمین میخواستنـ…. جملهام کامل نشده بود که سیمین بانو خیره به او از برداشتش که فکر کرد او باعث زمین خوردنم شده داد زد – برو بیــــروووون!!… سامان شوکه مثل من جلو پرید با دستهایی بابل گرفته به حالت تسلیم گفت – خب بذارین بگه بعد بندازینم بیرون! دستشویی آزمایشگاه که دیگه ربطی به من نداره! ابلنم به من ربطی !نداشت شما انداختن گردن من – آزمایشگاه؟! کلمهی سوالیاش را با نگاه منتظر و کلافهی سامان جواب دادم

– از حال رفتم.. ابلن میخواستن ….کمک کننــ با شرم اما بی اختیار خندیدم تا او هم که مثل مادرش در این مدت بیش از همه با من راحت بود فکر کند شیطنت بوده و واقعا نترسیدهام یا خیال بد نکردهام با اینکه واقعاً از ترس رفتار ناگهانیاش گریختم تا سراغ سحر بروم

 

فقط میخواستم یکم سر به سرشون بذارم نمیدونستم شما میرسید و اینطوری میشه و اینطوری برداشت میکنید که! ببخشید.. اذیت کردم سیمین بانو در حالی که سعی میکرد نخندد جا خورده صدا زد – ملیح !جان – ببخشید.. اصلا  اونطوری نبود که فکر کردین .. شمایهو رسیدین اونطوری ….شد..! من فقط صورتش از هم باز شده با صدای بلند خندهاش حرفم را برید. رو به سامان پیروز گفت – اینو میخواستی ! بابلخرهیکی باید کارهایی که با بقیه کردی رو جبران کنه؟ سامان حرصی از هر دویمان جواب داد – اینطوری؟ ! که بفهمم مادرم بایه اتفاق ساده بی توجه به شخصیتم چی دربارهام فکر میکنه؟ بدون اینکه بپرسه؟ تازه آخرش هم جای یقهی اونو گرفتن بگه منو کارهای قبلم مقصریم! لبهای سیمینبانو با شرارتی عجیب کشیده شد – نگفتم به مادرش گفتم امانته؟ اینجا باید .اول خونه اون باشه تا تو! پس چشم و گوش بسته طرف اونم در ضمن عروسم با تو از این شوخیها نکنه با کی بکنه؟ ابروهای سامان بابل پرید – عـــه! چطور اگه من مقصر بودم امانت بود و خواهرم اونم با این وضعیتمون؟ حابل شد عروسی که ….حق داره اگه بخواد با حرفش را من بریدم شرارتم از دیدن آن صورت حرصی و نگاه گیج دست خودم نبود کلماتی را گفتم که زمانی به او نسبت داده ام

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دلارام آرشام
1 سال قبل

دستتون طلاااااا 😘😘 😘

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x