رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۹ 5.2 (10)

بدون دیدگاه
  درباره‌اش حرف نزد، تنها با ترس مضحکی که بابتش به خواهرش حق می‌داد گفت   “”نمی‌فهمی چی میگم سامان! می‌دونم از فرار و جا خالی دادنش وقتی راحت می‌تونسته…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۵۴ 4.6 (11)

۱ دیدگاه
    نگران از برداشتم نگاهم کرد کلافه گفتم – میدونی چقدر اذیت شده؟ چرا بجای این کارها بهش نگفتی کمکت کنه؟ به من نگفتی قبول کرده صوری نامزدت بشه…