رمان مال من باش پارت 133 سال پیش۱۶ دیدگاهبا سردرد بدی از خواب پریدم … سرم داشت منفجر می شد! دستمو به سرم گرفتم و نگاهی به دورووَرم انداختم … توی اتاقی که دفعه ی اول افشین منو…
رمان پسرخاله پارت 1643 سال پیش۱۳ دیدگاه ویلونش رو گذاشت روی یه صندلی دیگه و دست به سینه خیره به صورتم گفت: -اوکی.می مونم تا تموم بشه و بری… بی…
رمان پسرخاله پارت 1633 سال پیش۱۰ دیدگاه *سوفیا* دست به چونه داشتم اکیپ دانشجوهای دختر و پسری رو تماشا میکردم که صدای خنده هاشون تو کل کافه پیچیده بود. اونقدر شاد و خوش و سرحال…
رمان مال من باش پارت 123 سال پیش۲ دیدگاههمینطور ساکت داشتم نگاش می کردم که از جاش بلند شد و به سمتم اومد … خدای من !…. نباید قضاوتش می کردم… منی که از قضاوت شدن متنفرم !!…
رمان پسرخاله پارت 1623 سال پیش۶ دیدگاه داد و بیدادهای بی دلیل عمه کم کم همه رو کشوند سمت اتاق مائده. استاد شلوغ کاری بودن. استاد پچیده کردن همچی! صحنه ی پس از ورود بقیه که…
رمان مال من باش پارت 113 سال پیش۵ دیدگاهچند لحظه همینطور با بهت سرجام ایستاده بودم…. وقتی به خودم اومدم که ، افشین در یه اتاقی رو باز کرده بود و داشت داخل میشد… پا تند کردم سمتش…
رمان پسرخاله پارت 1613 سال پیش۲ دیدگاه حرفی نزدم اما مائده بدو بدو دوید سمت مادرش و هق هق کنان گفت: -مااااامان…یاسین میگه نمیخواد با من ازدواج کنه! ماااااامان….منو به مسخره گرفته! میخواد…
رمان پسرخاله پارت 1603 سال پیش۲ دیدگاه شوکه شده بود.با چشمهای گرد شده از تعجب بهم خیره شد درحالی که کاملا سردرگم به نظر می رسید. اما من مطمئنم اون بعدها از من متشکر میشه.…
رمان پسرخاله پارت 1593 سال پیش۴ دیدگاه با احتیاط دو طرف لباسش رو بلند کرد و بعد هم روی صندلی نشست.دستهاش رو روی میز گذاشت و انگار که خیلی بد موقع مزاحم وق شریف وگرامیش…
رمان مال من باش پارت 103 سال پیش۳ دیدگاهاب دهنمو قورت دادم و روی آیکون وصل تماس کلیک کردم … گوشی رو گرفتم سمت گوشم که بعد چند لحظه صدای نگران زن عمو توی گوشم پیچید _ الو……
رمان پسرخاله پارت 1583 سال پیش۳ دیدگاه از اتاقش اومدم بیرون و با عجله به راه افتادم. اسم سوفیا یادش فکرش هی تو سرم رژ ه میرفت. میدونستم.میدونستم دوستم داره فقط نمیدونم چرا من لعمتی…
رمان پسرخاله پارت 1573 سال پیش۵ دیدگاه خودم رسوندم به اتاق کارش. هر وقت تو عمارت خبری ازش نبود فقط یه جا میشد پیداش کرد اون هم فقط اتاق کار بود. خیلی چیزا بود که باید…
رمان مال من باش پارت 93 سال پیش۱۸ دیدگاهپوزخندی زدم و دست به سینه لب زدم : + نه اتفاقا اونی که داره شورِش رو در میاره تویی نه من ! تویی که فقط بلدی آدمو تحقیر کنی….…
رمان پسرخاله پارت 1563 سال پیش۷ دیدگاه سرمو به سمتش برگردوندم و خیره به صورت محزونش گفتم: -مامان…سوفیا دیگه واسه من مرده! تموم شده…نه من دیگه اسمشو میارم نه شما! وسلام…! بهترین…
رمان مال من باش پارت ۸3 سال پیش۵ دیدگاه&& افشین && بعد از کلی جرو بحث با سارا از اتاق زدم بیرون… نمیدونم چطور تونستم اون حرفارو بهش بزنم؟! منی که با تموم وجودم میخوامش … منی که…