رمان آخرین سرو پارت 36 سال پیشبدون دیدگاهفردا صبح هم رسید… تمامى فرداها از آن روز دیگر تقریبا این عادت همیشگى ما شده بود… تمام جلوه های ویژه از با شکوه ترین وخاصترین لحظات زندگی در عنفوان…
رمان آخرین سرو پارت 26 سال پیشبدون دیدگاه با تکان شدیدی مثل پر کاه از جا کنده شدم و سرم محکم به شیشه خورد و با صدای بلندی آخ گفتم؛ در یک دست انداز بزرگ افتاده بودیم،…
رمان آخرین سرو پارت 16 سال پیش۲ دیدگاه سر فصل شروع هر دوره از زندگى ام همیشه با پاییز آغاز شده است؛ این قرارداد طبیعی,بین من و پاییز همیشگى است؛ روزی که به دنیا امده ام نیز…